ای غمزدۀ شکستهخاطر
دلشاد شوی به وصلم آخر
گرچه غم بیکرانه دیدی
جان دادی و کام دل خریدی
اکنون غم جانگداز بگذار
کام از لب دلنواز بردار
وقت است که گیریام در آغوش
وایام غمت شود فراموش
بس جامه ز شوق من دریدی
بس جور ز فرقتم کشیدی
تا عاقبتت عروس مقصود
از حجلۀ غیب روی بنمود
با تو نظر عنایتم هست
در دامن صبر زن کنون دست
تا روز شود شب امیدت
پر خنده شود لب امیدت
از دامن صبر دست مگسل
کز صبر شود مراد حاصل