منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸

آمد شب و از خواب مرا رنج و عذابست

ای دوست بیار آنچه مرا داروی خوابست

چه مرده و چه خفته که بیدار نباشی

آن را چه دلیل آری و این را چه جوابست

من جهد کنم بی‌اجل خویش نمیرم

در مردن بیهوده، چه مزد و چه ثوابست

من خواب ز دیده به می ناب ربایم

آری عدوی خواب جوانان می نابست

سختم عجب آید که چگونه بردش خواب

آن را که به کاخ اندر یک شیشه شرابست

وین نیز عجبتر که خورد باده نه بر چنگ

بی‌نغمهٔ چنگش به می ناب شتابست

اسبی که صفیرش نزنی می‌نخورد آب

نی مرد کم از اسب و نه می کمتر از آبست

در مجلس احرار سه چیزست و فزون به

وان هر سه شرابست و ربابست و کبابست

نه نقل بود ما را، نی دفتر و نی نرد

وان هر سه بدین مجلس ما در، نه صوابست

دفتر به دبستان بود و نقل به بازار

وین نرد به جایی که خرابات خرابست

ما مرد شرابیم و کبابیم و ربابیم

خوشا که شرابست و کبابست و ربابست