ساقی بیا کز عقل و دین بیگانهام بیگانه
وز نرگسِ مستانهای دیوانهام دیوانه
او سرو و من در پای او
چون لالهام خونین دل
او شمع و من در عشق
پروانهام پروانه
در سینه دارم چو گل
آتشی بهر آتشینرویی
دل را ز یک سو کشد موی او
و آن کرشمه از سویی
برگشته مژگان دارد
گل در گریبان دارد
با آن سینه چون آیینهاش
باشد نهان سنگ سیه در سینهاش
باغ بهشتم کوی او
ای سر فدای کویش
صبح امیدم روی او
ای جان فدای رویش
خواهم که باز آید شبی در حلقهٔ درویشان
تا داد خود گیرد رهی از حلقهٔ گیسویش