ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد دهم » بخش ۸ - پایان کتاب

و چون حال خوارزم و هرون برین جمله رفت، سلجوقیان نومیدتر شدند از کار خویش، نه ببخارا توانستند رفت که علی تگین گذشته شده بود و پسرانش ملک بگرفته و قومی بی‌سر و سامان‌، و نه بخوارزم بتوانستند بود از بیم شاه ملک، و از خوارزم ایشان تدبیر آمدن خراسان بساختند تا بزینهار آیند . و مردم ساخته بودند، پس مغافصه‌ درکشیدند و از آب بگذشتند، و آن روز هفصد سوار بودند که از آب بگذشتند، از پس آن مردم بسیار بدیشان پیوست، و آموی‌ را غارت کردند و بگذشتند و بر جانب مرو و نسا آمدند و بنشستند بدان وقت که ما از آمل و طبرستان بازگشته بودیم و بگرگان رسیده، چنانکه بگذشت در تاریخ سخت مشرّح‌ که آن حالها چون رفت. و فایده این باب خوارزم این است که اصل این حوادث مقرّر گردد که چون بود رفتن سلجوقیان از خوارزم و آمدن بخراسان و بالا گرفتن کار ایشان.

و شاه ملک رسولی فرستاد نزدیک اسمعیل بخوارزم و پیغام داد که «هرون سلجوقیان را که دشمنان من بودند و ایشان را بزدم‌ و بی‌مردم کردم و ناچیز کردم‌ و بی‌نزل‌ شدند و بی‌منزل، قوی کرد و کافر نعمت شد و قصد خداوند و ولایتش کرد بر آنکه ایشان‌ بر مقدّمه باشند، تا خدای، عزّ و جلّ، نپسندید و برسید بدو آنچه رسید و امروز سلجوقیان بخراسان رفتند، و اگر مرا با هرون عهدی بود، آن گذشت و امروز میان من و از آن شما شمشیر است و میآیم، ساخته باشید که خوارزم خواهم گرفت و شمایان‌ را که کافران نعمت‌اید برانداخت. و چون از شما فارغ شوم بخراسان روم و سلجوقیان را که دشمنان منند، بتمامی آواره کنم در خدمت و هوای سلطان‌ .

و دانم که آن خداوند این ولایت از من دریغ ندارد، که‌ چنین خدمتی کرده باشم و دشمن را از ولایت وی برکنده.» و در سر شاه ملک این باد کبر و تصلّف‌ احمد عبد الصّمد نهاد تا اسمعیل و شکر برافتادند و او کین‌ پسر خویش و قوم بازخواست، هر چند شاه ملک نیز در سر این شد، چنانکه در روزگار ملک امیر مودود، رحمة اللّه علیه، آورده شود- و اسمعیل و شکر بجای آوردند که آن تیر از جعبه‌ وزیر احمد عبد الصّمد رفته است‌ و این باب‌ بیشتر وی نهاده است، رسول شاه ملک را بازگردانیدند با جوابهای سخت و درشت و گفتند «ما ساخته‌ایم، هر گاه که مراد باشد، بباید آمد. و گناه هرون را بود که چون چشم بر تو افگند با لشکر بدان بزرگی و تو ضعیف‌، سلجوقیان را که تبع‌ وی بودند نگفت که دمار از تو برآورند تا امروز چنین خواب بینی‌ .»

و پس از مدّتی بو نصر بزغشی‌ را که بر شغل وزارت بود فروگرفتند و بو القاسم اسکافی را وزارت دادند غرّه محرّم سنه ثمان و عشرین و اربعمائه‌، و بهانه نشاندن‌ بزغشی آن نهادند که هوای امیر مسعود میخواهد . و احمد عبد الصّمد او را و شاه ملک را مدد میداد هم برای درست و هم برسول و نامه‌های سلطانی، تا کار بدانجا رسید که چون کار سلجوقیان بالا گرفت بدانچه بگتغدی و حاجب سباشی را بشکستند، امیر خالی کرد با وزیر و گفت: تعدّی سلجوقیان از حد و اندازه می‌بگذرد، ولایت خوارزم شاه ملک را باید داد تا طمع را فرود آید و این کافران نعمت را براندازد و خوارزم بگیرد که بآمدن او آنجا درد سر از ما دور شود هم از خوارزمیان و هم از سلجوقیان‌ . وزیر گفت «خداوند این رای سخت نیکو دیده است»، و منشوری نبشتند بنام شاه ملک و خلعتی نیکو با آن ضمّ کردند و حسن تبّانی که او یکی بود از فرودست‌تر معتمدان درگاه و رسولیها کردی، پیری گربز و پسندیده رای، با چند سوار نامزد کردند و وی برفت با خلعت و منشور و پیغامهای جزم‌ .

و مدّتی دراز روزگار گرفت‌ آمد شد رسولان میان شاه ملک و خوارزمیان [و] بسیار سخن رفت، که شاه ملک میگفت و حجّت بر میگرفت‌ که امیر مسعود امیر بحقّ‌ است بفرمان امیر المؤمنین و ولایت مرا داده است، شما این ولایت بپردازید و خوارزمیان جواب میدادند که «ایشان کس را نشناسند و ولایت ایشان راست، بشمشیر از ایشان باز باید ستد و بباید آمد تا ایزد، عزّ ذکره، چه تقدیر کرده است و دست کرا باشد .» و شاه ملک فرود آمد با لشکر بسیار بصحرائی که آنرا اسیب گویند و برابر شد با شکر روز آدینه ششم ماه جمادی الأخری سنه اثنتین و ثلاثین و اربعمائه‌ .

جنگی رفت سه شبانروز میان ایشان، چنانکه آسیا بر خون بگشت‌ و بسیار مردم از هر دو روی کشته آمد. و حسن تبّانی با شاه ملک بود، پس از آن مرا گفت که در بسیار جنگها بودم با امیر محمود چون مرو و هرات و سیمجوریان و ظفر در مرو و خانیات بدشت کرد و جز آن، چنین جنگ که در میان این دو گروه افتاد یاد ندارم.

و آخر دست‌ شاه ملک را بود، روز سوم نماز پیشین خوارزمیان را بزد و برگشتند و بهزیمت بشهر آمدند و حصار بگرفتند ؛ و اگر جنگ حصار کردندی، بپیچیدی‌ و کار دراز شدی، نکردند، که خذلان‌ ایزد، عزّ ذکره، بر ایشان رسیده بود. و شاه- ملک به رباطی‌ که ایشان را آنجا بزد پانزده روز ببود تا کشتگان را دفن کردند و مجروحان درست گشتند . و رسولان می‌شدند و میآمدند. و خوارزمیان صلح جستند و مالی بدادند، شاه ملک گفت: ولایت‌ خواهم که بفرمان خلیفه امیر المؤمنین‌ مراست.

[بر تخت خوارزم نشستن شاه ملک‌]

و از اتّفاق سره‌ لشکری دیگر آمد شاه ملک را نیک ساخته‌ و بدیشان قوی- دل گشت و خوارزمیان امید گرفتند که خصم ساعت تا ساعت بازگردد. و از قضا و اتّفاق نادر کاری افتاد که اسمعیل و شکر و آلتونتاشیان را بترسانیدند از لشکر سلطان و میان ایشان دو گروهی‌ افگندند و صورت بست اسمعیل و شکر را که ایشان را فرو- خواهند گرفت‌ تا بشاه ملک دهند و این امیر مسعود ساخته است‌ و وزیرش احمد- عبد الصّمد و حشم سلطانی‌ درین باب با ایشان یار است، اسمعیل با شکر و خاصّگان خویش و آلتونتاشیان بگریخت از خوارزم تا نزدیک سلجوقیان روند، که با ایشان یکی‌ بودند، روز شنبه بیست و دوم رجب سنه اثنتین و ثلثین و اربعمائه‌ . و آن روز که اسمعیل رفت شاه ملک بدم او لشکر فرستاد تا سر حدود برفتند و درنیافتند .

و شاه ملک بیرون ماند بیست روز تا کار را قرار داد و شهر آرام گرفت و کسانی که آمدنی بودند بخدمت و زنهار آمدند. و چون دانست که کار راست شد، بشهر آمد و بر تخت ملک بنشست روز پنجشنبه نیمه شعبان سنه اثنتین و ثلثین و اربعمائه‌، نثارها کردند و شهر آذین بستند و خللها زائل گشت. روز آدینه دیگر روز بمسجد جامع‌ آمد با بسیار سوار و پیاده ساخته و کوکبه‌یی بزرگ، و بنام امیر المؤمنین و سلطان مسعود و پس بنام وی خطبه کردند. و عجائب این باید شنود : آن روز که بنام امیر مسعود آنجا خطبه کردند پیش از آن بمدّتی ویرا بقلعه‌گیری‌ بکشته بودند.

و امیر مودود درین شعبان که شاه ملک خطبه بگردانید به دنپور آمد و جنگ کرد و عمّ‌ را بگرفت با پسرانش و کسانی که با آن پادشاه یار بودند و همگان را بکشت، چنانکه پس ازین در بقیّت روزگار امیر شهید مسعود، رضی اللّه عنه، و نوبت امیر مودود، رضی اللّه عنه، بتمامی چنانکه بوده است، بشرح باز نموده آید، ان شاء اللّه.

و سلجوقیان با اسمعیل و شکر و آلتونتاش وفا نکردند و روزی چندشان نیکو داشتند و آخر ببستند، ایزد، عزّ و جلّ، داند که این را سبب چه بود، و آلتونتاشیان همه ذلیل شدند و برافتادند. و باز نمایم در روزگار امیر مودود که حال خوارزم و شاه- ملک چون شد تا آنگاه که شاه ملک بر هوای دولت محمودی‌ بدست سلجوقیان افتاد و گذشته شد و زنان و فرزندان ایشان همه بدست باغی‌ افتادند که همه نوادر است و عجایب.

این باب خوارزم بپایان آمد و در این بسیار فوائد است از هر جنس، و اگر گویم علی حده‌ کتابی است از خبر، از راستی بیرون نباشم. و خردمندان را درین باب عبرت‌ بسیار است. و چون ازین فارغ شدم بابی دیگر پیش گرفتم تا آنچه وعده کرده‌ام تمام کنم، ان شاء اللّه تعالی‌ .