وزیر بازگشت و دیگر روز رسول را بخواند و خواجه بو نصر مشکان در خدمت وزیر بنشست و آنچه گفتنی بود بگفتند و پرداختنی بود بپرداختند برین جمله که وزیر گفت که در باب شما شفاعت کردم و پادشاه را بر آن آوردم که شما درین ولایت که هستید بباشید و ما بازگردیم و به هری رویم، و نسا و باورد و فراوه و این بیابانها و حدها شمایان را مسلّم فرمود بشرطی که با مسلمانان و نیک و بد رعایا تعرّض نرسانید و مصادره و مواضعت نکنید درین سه جای که هستید، برخیزید و بدین ولایتها که نامزد شما شد بروید تا ما بازگردیم و به هری رویم و شما آنجا رسولان باردوی فرستید و شرط خدمت بجای آرید تا کاری سخته پیش گیریم و قراری دهیم که از آن رجوع نباشد، چنانکه رعایا و ولایتها آسوده گردند و ازین گریختن و تاختن و جنگ و جدال و شورش بازرهید.» برین جمله پیغامها بداد و رسول نوخاستگان را حقّی بگزاردند از تشریف وصلت بسزا، و خشنود بازگردانیدند. و حاکم مطّوّعی را هم بدین مهم نامزد کردند، با رسول یکجا برفت و بنوخاستگان رسید، و رسول ایشان بسیار شکر و دعا گفت و با او خالی کردند. و حاکم مطّوّعی نیز پیغام وزیر بگفت. ایشان خدمت کردند و او را نیکویی گفتند، و حالی تسکین پیدا آمد. اگر چه ایشان هرگز نیارامیدند که نخوت پادشاهی و حلّ و عقد و امر و نهی و ولایت گرفتن در سرایشان شده بود، مجاملتی در میان آوردند و حاکم مطّوّعی را خدمتی کردند با معذرتی بی- اندازه و گفتند که «ما بفرمان وزیر مطاوعت نمودیم، اما میباید که با ما راست روند و از هیچ طرف با ما غدری و مکری نرود تا بیارامیم و بضرورت دیگر بار مکاشفتی پیدا نگردد و اینچه گفتند و فرمودند از آن رجوع ننمایند و بر آن بروند تا رعایا و لشکرها از هر دو طرف آسوده گردند و خونهای ناحق ریخته نیاید.» هم برین قرار از آنجا که بودند منزل کردند و برین که ایشان را ولایت مسمّی شده بود برفتند.
و چون ایشان منزل کرده بودند و برفته، حاکم مطّوّعی بازگشت و بلشکرگاه منصور آمد و در خدمت وزیر خالی کرد و آنچه دید و شنید از احوال نوخاستگان و حرکات ایشان و سخنان با طنز که میگفتند بازراند و گفت که «بهیچ نوع بر ایشان اعتماد نباید کرد و ساختن کار خویش و برانداختن ایشان یا از ولایت بیرون کردن از مهمّات بباید دانست و بر آن سخنان عشوهآمیز و غرورانگیز ایشان دل نباید نهاد، که هرگز راست نروند و این پادشاهی و فرمان و نفاذ امر از سر ایشان بیرون نشود جز بشمشیر تیز. و درین حال از آنچه نکایتی قوی ازین یک تاختن که پادشاه بنفس خویش کرد بدیشان رسیده بود، این صلحگونه کردند و بازگشتند، امّا بهر چه ایشان را دست در خواهد شد از مکر و دغل و فریفتن غلامان و ضبط ولایات و زیادت کردن لشکر و از ماوراء النّهر مردمان خواندن که با ایشان یار شوند و بسیار گردند، هیچ باقی نخواهند گذاشت و هرگز راستی نورزند. و سخنان فراخ بیرون اندازه میگویند با یکدیگر، و مرا چنان معلوم شد که ایشان را باور گشته است که «این پادشاه عاجز گشته است و وزیرش از کفایت خویش ما را التیامی کرد و فتنه فرونشاند، چندانی که لشکرهای ایشان بیاسایند و ساختگی بکنند، دنبال ما خواهند گرفت و بهیچ نوع نیارامند تا ما را دفع نکنند یا ازین ولایت بیرون کنند. این صلح و مجاملت در میان آوردند بدین سبب و ما نیز روا داشتیم تا یک چندی ازین تاختنها بیاساییم و کار خویش بسازیم و لشکرها جمع کنیم و ساخته میباشیم و غفلت نکنیم و مهیّا و مستعدّ حرب و مکاشفت تا چون ناگاه قصد ما کنند، پیش ایشان باز رویم و جواب گوییم و جان را بزنیم ؛ یا برآییم یا فروشویم، که پادشاهی بس بزرگ است که ما دست در کمر او زدهایم .» ازین نوع سخنان بسیار گفتند و خوش دل و خوش طبع بازگشتند و براندند که چون ما به هری رویم، ایشان رسولان با نام فرستند و اقتدارها کنند و از روی خدمت و بندگی پیش آیند و دیگر ولایتها خواهند که «ما انبوه شدهایم و آنچه ما را دادید بسنده نمیباشد، چون از اخراجات و دخلها فرومانیم، ضرورت را دست بمصادره و مواضعت و تاختنها و دادن و گرفتن ولایتها باید کرد، از ما عیب نگیرند که بضرورت باشد.» و جز این آنچه روشن شده بود، تمامی در خدمت خواجه بزرگ بازراند.
او گفت: بدانستم و واقف گشتم. و من دانم که چه باید کرد. اگر پادشاه سخن من بشنود و بر رای من کار کند، چنان سازم بمرور ایام که ایشان را قدم بر جایی یله نکنم که نهند تا کلّ و جمله برافتند و یا آواره از زمین خراسان بروند و از آب بگذرند و ما را فتنه ایشان منقطع شود بتدبیر صائب و متانت رای. امّا میدانم که این پادشاه را بدو نگذارند و بر رایهای من اعتراض کنند و بر آن بسنده نکنند و لشکرها فرستند باطراف و این کار ساخته را درهم کنند و ایشان را بشورانند و برمانند و هر روز این کار شوریدهتر گردد و این قوم قویتر و انبوهتر گردند و بیشتر شوند و خراسان و عراق بتمامت از دست ما بشود و جز این ناکامیها دیده آید، تا حکم حق، عزّ و جلّ، چیست. ان شاء اللّه که همه نیکویی باشد، تو این سخنان که با من گفتی و از من شنودی با هیچ کس مگوی تا چه پیدا آید.
او را بازگردانیدند و بخدمت مجلس عالی رفت و خواجه بو نصر مشکان بیامد و خالی کردند تا بیگاهی، و وزیر آنچه بشنیده بود و پرسیده از حاکم مطّوّعی تمامتر با شرح و بسط بر رای عالی بازراند و صلاح و فسادی که بود بازنمود، حالی سکونتی پیدا آمد. و هم درین مجلس قرار دادند که دیگر روز منزل کنند برطرف هریو و آنجا بروند تا لشکر از تنگی و قحط باز رهد و بیاسایند و اسبان فربه کنند و آنچه بباید از اهبت و عدّت و خزائن و سلاح و لشکرها از حضرت غزنین و اطراف ولایات بخواهند و ساخته شوند و چون تمامت ساختگی پیدا آمد و لشکرها بیاسود و دیگرها در رسید، بعد از آن بنگرند که این ناجمان چه کنند، اگر آرامیده باشند و مجاملتی در میان میآرند، خود یک چندی بباشد و ایشان را نشورانند، چون ساختگی و جمعیّت لشکر و افواج حشم پیدا آمد، آنگاه بحکم مشاهدت کار کنند و مجلس عالی وزیر را بسیار نیکوئی گفت و قوی دل گردانید و فرمود که «بکفایت تو حالی این کار تسکین یافت. اکنون بعد ازین آنچه بمصالح ملک و دولت بازگردد، نگاه میدار که ما را بر رایهای تو هیچ اعتراض نیست، تا بدل قوی این خلل را بکفایت و کاردانی و متانت رای دریابی.» وزیر خدمت کرد و بندگی نمود. و هم برین قرار پراگندند و دیگر روز این مواکب و لشکرها بازگشت و برطرف هریو منزل کردند. و آهسته- آهسته میرفتند تا از آن بیابانها بیرون آمدند و در صحرا افتادند و بیاسودند و خوش خوش میرفتند تا به هریو رسیدند و آنجا نزول کردند و اللّه اعلم بالصّواب و الیه المرجع و المآب .