ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد نهم » بخش ۱۵ - جنگ طلخاب

و امیر، رضی اللّه عنه، از بلخ حرکت کرد بدانکه بسرخس رود روز شنبه نیمه شعبان با لشکری و عدّتی‌ سخت تمام، و همگان اقرار دادند که کلّ‌ ترکستان را که پیش آیند بتوان زد. و در راه درنگی می‌بود تا لشکر از هر جای دیگر که فرموده بود میرسیدند. و در روز یکشنبه غره ماه رمضان بطالقان‌ رسید و آنجا دو روز ببود، پس برفت تعبیه کرده‌ .

و قاصدان و جاسوسان رسیدند که «طغرل از نشابور بسرخس رسید و داود خود آنجا ببود و یبغو از مرو آنجا آمد، و سواری بیست هزار میگویند هستند، و تدبیر بر آن جمله کردند که بجنگ پیش آیند تا خود چه پیدا آید. و جنگ بطلخاب‌ و دیه بازرگانان خواهند کرد. و طغرل و ینالیان‌ میگفتند که ری و جبال و گرگان پیش‌ ماست‌ و مشتی مستأکله‌ و دیلم‌ و کردند آنجا، صواب آنست که رویم و روزگار فراخ‌ کرانه کنیم که در بند روم‌ بی‌خصم است، خراسان و این نواحی یله کنیم‌ با سلطان بدین بزرگی و حشمت که چندین لشکر و رعیّت دارد. داود گفت: «بزرگا غلطا که شمایان را افتاده است! اگر قدم شما از خراسان بجنبد، هیچ جای بر زمین قرار نباشد از قصد این پادشاه و خصمان قوی که وی از هر جانبی بر ما انگیزد . و من جنگ لشکر بعلیاباد دیدم، هر چه خواهی مردم و آلت هست امّا بنه گران است که ایشان را ممکن نگردد آنرا از خویشتن جدا کردن که بی‌وی زندگانی نتوانند کرد و بدان درمانند که خود را نگاه توانند داشت یا بنه را. و ما مجرّدیم‌ و بی‌بنه. و بگتغدی و سباشی را آنچه افتاد از گرانی بنه افتاد. و بنه ما از پس ما به سی فرسنگ‌ است و ساخته‌ایم، مردوار پیش کار رویم‌ تا نگریم ایزد، عزّ ذکره، چه تقدیر کرده است.» همگان این تدبیر را بپسندیدند و برین قرار دادند. و بورتگین‌ بر جنگ بیشتر نیرو میکرد و آنچه گریختگان اینجایی‌اند از آن امیر یوسف و حاجب علی قریب و غازی و اریارق و دیگران. و طغرل و یبغو گفتند: نباید که اینها جایی خللی کنند که مبادا که ایشان را بنامه‌ها فریفته باشند. داود گفت: اینها را پس پشت داشتن صواب نیست، خداوند کشتگانند و بضرورت اینجا آمده‌اند و دیگران که مهترانند چون سلیمان ارسلان جاذب و قدر حاجب و دیگران هر کسی که هست ایشان را پیش باید فرستاد تا چه پیدا آید، اگر غدر دارند، گروهی از ایشان بروند و بخداوند خویش پیوندند و اگر جنگ کنند، بهتر، تا ایمن شویم. گفتند «این هم صواب‌تر» و ایشان را گفتند که سلطان آمد و می‌شنویم که شما را بفریفته‌اند و میان جنگ بخواهید گشت‌، اگر چنین است، بروید که اگر از میان جنگ روید، باشد که بازدارند و بشما بلایی رسد و حقّ نان و نمک باطل گردد. همگان گفتند که خداوندان ما را بکشته‌اند و ما از بیم و ضرورت نزدیک شما آمده‌ایم و تا جان بخواهیم زد و دلیل آنست که میخواهیم تا ما را بر مقدّمه خویش بر سبیل طلیعه‌ بفرستید تا دیده آید که ما چه کنیم و چه اثر نماییم. گفتند:

هیچ چیز نماند . و بورتگین را نامزد کردند و بر مقدّمه برفت با سواری هزار بیشتر سلطانی‌ که ازین لشکرگاه رفته بودند و بدیشان التجا کرده، و سلیمان ارسلان جاذب بر اثر وی هم بدین عدد مردم.

جنگ کردن با سلجوقیان در بیابان سرخس و هزیمت افتادن ایشان‌

چون امیر بدین احوال واقف شد، کارها از لونی دیگر پیش گرفت و چنان دانسته بود که چون علم وی پدید آید، آن غلامان بجمله برگردند، و این عشوه‌ داده بودند و ما بخریده بودیم. و روز چهارشنبه هژدهم ماه رمضان نزدیک چاشتگاه طلائع‌ مخالفان پدید آمد سواری سیصد نزدیک طلخ آب‌ و ما نزدیک منزل رسیده بودیم و بنه در قفا میآمد. امیر بداشت‌ و بر پیل بود تا خیمه میزدند، طلیعه خصمان در تاخت و ازین جانب نیز مردم بتاخت و دست آویزی‌ قوی بود، و مردم ایشان میرسید و ازین جانب نیز مردم میرفت. و خیمه‌ها بزدند و امیر فرود آمد با لشکر، و خصمان بازگشتند. و احتیاطی تمام کردند بدان شب در لشکرگاه تا خللی نیفتد. و پگاه‌ کوس فروکوفتند و لشکر برنشست ساخته‌ و بتعبیه برفتند. چون دو فرسنگ رفته آمد، لشکری بزرگ از آن مخالفان پیدا آمد و طلیعه هر دو جانب جنگ پیوستند جنگی سخت و از هر دو جانب مردم نیک بکوشیدند تا نزدیک دیه بازرگان‌ پیدا آمد، و رود و چشمه- سار داشت و صحرا ریگ و سنگ‌ریزه بسیار داشت، و امیر بر ماده پیل بود در قلب، براند تا ببالا گونه‌یی‌ رسید نه بس بلند، فرمود که خیمه بزرگ آنجا بزنند تا لشکر کران آب فرود آید و خصمان از چهار جانب درآمدن گرفتند و جنگی سخت بپای شد و چندان رنج رسید لشکر را تا فرود توانست آمد و خیمه‌ها بزدند که اندازه نبود.

و نیک بیم بود که خللی بزرگ افتادی‌ امّا اعیان و مقدمان لشکر نیک بکوشیدند تا کار ضبط شد، و با این همه بسیار اشتر بربودند خصمان و چند تن بکشتند و خسته‌ کردند. و بیشتر نیروی جنگ‌ گریختگان ما کردند که خواسته بودند تا بترکمانان نمایند که صورتی که ایشان را بسته است‌ نه چنان است و ایشان راست‌اند تا ایمن شوند، و شدند، که یک تن ازیشان برین جانب نیامد. و جاسوسان ما بروزگار گذشته درین باب بسیار دروغ گفته بودند و زر ستده، و این روز پیدا آمد که همه زرق‌ بود.

و چون لشکر با تعبیه فرود آمد، در قلب‌ سلطان فرود آمده بود و میمنه‌ سپاه- سالار علی داشت و میسره‌ حاجب بزرگ سباشی داشت و بر ساقه‌ ارتگین‌ . و آن خصمان نیز بازگشتند و نزدیک از ما در کران مرغزاری لشکرگاه ساختند و فرود آمدند، چنانکه آواز دهل‌ هر دو لشکر که میزدند بیکدیگر میرسید. و با ما پیاده بسیار بود، کنده‌ها کردند گرد بر گرد لشکرگاه و هر چه از احتیاط ممکن بود بجای آوردند درین روز، که امیر، رضی اللّه عنه، آیتی بود در باب لشکر کشیدن، و آنچه در جهد آدمی‌ بود بجای میآورد، اما استاره‌ او نمیگشت و ایزد، تعالی، چیز دیگر خواست و آن بود که خواست‌ . و در همه لشکر ما یک اشتر را یک گام نتوانستند برد و اشتر هر کس پیش خیمه خویش میداشت‌ . و نماز دیگر فوجی قوی از خصمان بیامدند و نمیگذاشتند لشکر ما را که آب آوردندی از آن رودخانه. امیر بدر حاجب و ارتگین را با غلامی پانصد بفرستاد تا دمار از مخالفان برآوردند و دندانی قوی بدیشان نمودند . و چون شب نزدیک آمد بر چهار جانب طلیعه احتیاطی‌ قوی رفت. و دیگر روز مخالفان انبوه‌تر درآمدند و بر سه جانب و هر چهار جانب جنگ پیوستند. و از آن جهت که آخر ماه رمضان بود امیر بتن خویش بجنگ بر نمی‌نشست و اختیار چنان کرد که پس از عید جنگ کند تا درین ماه خونی ریخته نیاید. و هر روز جنگی سخت میبود بر چند جانب. و بسیار جهد می‌بایست کرد تا اشتران گیاه می‌یافتند و علف توانستند آورد با هزار و با دو هزار سوار که مخالفان چپ و راست می‌تاختند و هر چه ممکن بود از جلدی میکردند. و از جهت علف کار تنگ‌ شد. و امیر سخت اندیشه‌مند میبود و بچند دفعت خلوتها کرد با وزیر و اعیان و گفت «من ندانستم که کار این قوم بدین منزلت است، و عشوه‌ دادند مرا بحدیث ایشان و راست نگفتند، چنانکه واجب بودی تا بابتدا تدبیر این کار کرده آمدی. و پس از عید جنگ مصاف‌ بباید کرد و پس از آن شغل ایشان را از لونی دیگر پیش باید گرفت.» و بداشت این کار و این جنگ قائم شد باقی ماه رمضان.