ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد هشتم » بخش ۴۲ - رسیدن رسول پسران علی تگین

و روز سه‌شنبه غرّه صفر ملطّفه نایب برید هرات و بادغیس و غرجستان‌ رسید که «داود ترکمان با چهار هزار سوار ساخته از راه رباط رزن و غور و سیاه‌کوه قصد غزنین کرد، آنچه تازه گشت‌ بازنموده آمد، و حقیقت ایزد، تعالی، تواند دانست.» امیر سخت تنگ‌دل شد بدین خبر و وزیر را بخواند و گفت: هرگز ازین قوم راستی نیاید و دشمن دوست چون تواند بود با لشکر ساخته‌ ترا سوی هرات باید رفت تا ما سوی غزنین رویم، که بهیچ حال خانه خالی نتوان گذاشت. وزیر گفت:

فرمان بردارم، امّا بنده را این خبر حقیقت نمی‌نماید، که از مهرگان مدّتی دراز بگذشته است و مرغ نیز از راه رباط رزن بغزنین نتواند رفت. امیر گفت: این چه محال‌ است که میگویی! دشمن کی مقیّد یخ بند میشود؛ برخیز کار رفتن بساز که من پس فردا بهمه حالها سوی غزنین بازروم. وزیر بازگشت. و قومی که در آن خلوت بودند جایی بنشستند و بر زبان بونصر پیغام دادند که «اگر عیاذا باللّه‌ این خبر حقیقت است، مردی رسد . خداوند را چندان مقام‌ باید کرد تا خبری دیگر رسد.» برفت و پیغام بگزارد. امیر گفت: نیک آمد، سه روز مقام کنیم، اما باید که اشتران و اسبان غلامان از سپنج‌ بازآرند. گفتند: نیک آمد، و کسان رفتند آوردن اسبان و اشتران را. و هزاهزی عظیم‌ در لشکرگاه افتاد و مردمان علفها که نگاه داشتن را ساخته بودند ببهای ارزان فروختن گرفتند . خواجه بونصر مرا گفت: «علف نگاه دار و دیگر خر که این خبر سخت مستحیل‌ است و هیچگونه دل و خرد این را قبول نمیکند، و گفته‌اند:

لا تصدّقنّ من الاخبار ما لا یستقیم فیه الرّأی‌ . و این خداوند ما همه هنر است و مردی، امّا استبدادی‌ عظیم دارد که هنرها را می‌بپوشد.» و راست چنان آمد که وی گفت.

روز شنبه پنجم صفر نامه دیگر رسید که «آن خبر دروغ بود و حقیقت چنان بود که سواری صد و پنجاه ترکمان بدان حدود بگذشته بودند و گفته که ایشان مقدّمه داوداند، از بیم آن تا طلبی‌ دم ایشان نرود، آن خبر افکنده بودند.» امیر بدین نامه بیارامید و رفتن سوی غزنین باطل گشت و مردمان بیارامیدند.

[حادثه امیر در رود هیرمند]

و روز دوشنبه هفتم صفر امیر شبگیر برنشست و بکران رود هیرمند رفت با بازان و یوزان و حشم و ندیمان و مطربان و خوردنی و شراب بردند. و صید بسیار بدست آمد، که تا چاشتگاه بصید مشغول بودند. پس بکران آب فرود آمدند، و خیمه‌ها و شراعها زده بودند. نان بخوردند و دست بشراب کردند و بسیار نشاط رفت. از قضای آمده پس از نماز امیر کشتیها بخواست و ناوی ده بیاوردند، یکی بزرگتر از جهت نشست او راست کردند و جامه‌ها افگندند و شراعی بر وی کشیدند و وی آنجا رفت با دو ندیم و کسی که شراب پیماید از شرابداران و دو ساقی و غلامی و سلاحدار .

و ندیمان و مطربان و فرّاشان و از هر دستی مردم در کشتیهای دیگر بودند و کس را خبر نه. ناگاه آن دیدند که چون آب نیرو کرده بود و کشتی پر شده‌ نشستن‌ و دریدن گرفت‌، آنگاه آگاه شدند که غرقه خواست شد بانگ و هزاهز و غریو خاست.

امیر برخاست و هنر آن بود که کشتیهای دیگر بدو نزدیک بودند، ایشان درجستند هفت و هشت تن و امیر را بگرفتند و بربودند و بکشتی دیگر رسانیدند، و نیک کوفته شد و پای راست افگار شد، چنانکه یک دوال‌ پوست و گوشت بگسست و هیچ‌ نمانده بود از غرقه شدن، امّا ایزد، عزّ ذکره، رحمت کرد پس از نمودن قدرت‌ و سوری‌ و شادی‌یی بدان بسیاری تیره شد، و ایّ نعیم لا یکدّره الدّهر .

و چون امیر بکشتی رسید، کشتیها براندند و بکرانه رود رسانیدند و امیر از آن جهان آمده‌ بخیمه فرود آمد و جامه بگردانید، و تر و تباه‌ شده بود، و برنشست‌ و بزودی بکوشک آمد، که خبری سخت ناخوش در لشکرگاه افتاده بود و اضطرابی و تشویشی بزرگ بپای شده. و اعیان و وزیر بخدمت استقبال رفتند. چون پادشاه را بسلامت یافتند، خروش و دعا بود از لشکری و رعیّت، و چندان صدقه دادند که آن را اندازه نبود. و دیگر روز امیر نامه‌ها فرمود بغزنین و جمله مملکت برین حادثه بزرگ و صعب که افتاد و سلامت‌ که بدان مقرون شد و مثال داد تا هزار هزار درم بغزنین و دو هزار بار هزار درم بدیگر ممالک بمستحقّان و درویشان دهند شکر این را و نبشته آمد و بتوقیع‌ مؤکّد گشت و مبشّران برفتند و روز پنجشنبه یازدهم صفر امیر را تب گرفت، تب سوزان و سرسامی‌ افتاد، چنان که بار نتوانست داد و محجوب‌ گشت از مردمان مگر از اطبّا و تنی چند از خدمتکاران مرد و زن را [و] دلها سخت متحیّر و مشغول شد تا حال چون شود.

روز چهارشنبه هفدهم صفر رسولی رسید از آن پسران علی تگین، البتگین نام و با وی خطیب بخارا عبد اللّه پارسی. و رسولدار پیش رفت با جنیبتان‌ و مرتبه‌داران‌ و ایشان را بکرامت‌ بلشکرگاه رسانیدند و نیکو داشتند و نزل‌ بسیار فرستادند. و امیر را آگاه بکردند، پیغام فرستاد بر زبان بوالعلاء طبیب نزدیک وزیر که: هر چند ناتوانیم ازین علّت‌، از تجلّد چاره نیست. فردا بار عام دهیم، چنانکه همه لشکر ما را به‌بیند، رسولان را پیش باید آورد تا ما را دیده آید، آنگاه پس از آن تدبیر بازگردانیدن ایشان کرده شود. گفت: سخت نیکو میگوید خداوند، که دلها مشغول است، و چون این رنج بر تن مبارک خود نهد، بسیار فایده حاصل شود. دیگر روز امیر بر تخت نشست، رضی اللّه عنه، در صفّه بزرگ و پیشگاه‌، و وزیر و ارکان دولت و اولیا و حشم بدرگاه آمدند سخت شادمانه گشته‌، و دعاهای فراوان کردند و صدقه‌ها روان کردند . و رسولان را پیش آوردند تا خدمت کردند و بنشاندند . امیر مسعود، رضی اللّه عنه، گفت: برادر ما ایلگ‌ را چون ماندید؟ گفتند: «بدولت سلطان بزرگ شادکام و بر مراد. تا دوستی و نواخت این جانب بزرگ حاصل شده است، جانب ایلگ را شادی و اعتداد و حشمت زیادت است. و ما بندگان را بدان فرستاد تا الفت و موافقت زیادت گردد.» و رسولدار ایشان را بدیوان وزارت آورد و امیر خالی کرد با وزیر احمد عبد الصّمد و عارض‌ بوالفتح رازی و بونصر مشکان و حاجبان بگتغدی و بوالنّضر و حشمت بو النّضر بسیار درجه زیادت شده بود و همه شغل درگاه او برمیگزارد بخلافت‌ حاجب بزرگ سباشی که بوقت رفتن از بلخ سوی خراسان این درخواسته بود از امیر و اجابت یافته- امیر گفت: «سخن این رسولان بباید شنید و هم درین هفته باز باید گردانید و احتیاط باید کرد تا هیچ کس نزدیک ایشان نیاید بی فرمان‌ و قوم ایشان‌ را گوش باید داشت‌ و چنان باید که بر هیچ حال واقف‌ نگردند.

و مرا بیش ازین ممکن نیست که بنشینم، بوالعلاء طبیب را بخوانید و با خویشتن برید تا به پیغام هم امروز کار را قرار داده آید.» گفتند: چنین کنیم، و بر خداوند رنجی بزرگ آمد ازین باردادن ولکن صلاحی بزرگ بود. گفت: چنین است.

قوم همه بازگشتند و امیر برخاست و بجای خود باز شد. و بوالعلاء بدیوان وزارت آمد. نامه‌ها و مشافهات‌ استادم بستد و بخواند، نبشته بود که ندانیم که عذر آن سهوی که برفت چون خواهیم با چندین نظر خداوندی‌ که از خداوند سلطان میباشد، و اکنون چون حال الفت و موافقت بدین درجه رسید، ما را سه غرض است که این رسولان را بدان فرستاده آمده است، که چون عهد بسته آید از هر دو جانب و این سه غرض تمام گردد، همه مرادها بتمامی حاصل شود: یکی آنکه مرا بزرگ کرده آید بدانکه ودیعتی‌ از آن جانب کریم نامزد شود، و دیگر آنکه ما را عریف‌ کرده آید بدانکه ودیعتی از این جانب ما نامزد یکی از فرزندان سلطان شود تا همه طمعها ازین ولایت که پیوسته است بمملکت خداوند بریده گردد، و سدیگر آنکه ما را با ارسلان خان که مهتر و خان ترکستان است بدستور و وساطت سلطان عهد و مکاتبت باشد تا ایشان را مقرّر گردد که عداوت برخاسته است‌ و خانه‌ها یکی شده است و اسباب منازعت و مکاشفت‌ بریده شود. و این رسولان را با مشافهات و پیغامها بدین سبب فرستادیم. و سزد از همّت بزرگ سلطان که ما را بدین اجابت باشد و با رسولان ما رسولان آیند از حضرت بزرگ‌ تا ما نیز آنچه التماس‌ کرده آید بجای آریم، که چون این اغراض حاصل شد، لشکرهای ما از آب‌ بگذرد و دست با لشکرهای سلطان یکی کنند و آتش این فتنه نشانده آید و فرمان را درین باب نگاه داریم و آنچه شرط یگانگی است در هر بابی بجای آریم باذن اللّه عزّ و جلّ.