ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد هشتم » بخش ۳۸ - فرستادن حاجب سباشی به خراسان

و روز یکشنبه دهم صفر وزیر را خلعت داد سخت نیکو خلعتی. و همین روز حاجب سباشی را حاجبی بزرگ‌ دادند و خلعتی تمام از علم و منجوق‌ و طبل و دهل کاسه‌ و تختهای‌ جامه و خریطه‌های سیم‌ و دیگر چیزها که این شغل را دهند.

و هر دو محتشم بخانه‌ها بازشدند و ایشان را سخت نیکو حق گزاردند .

و دیگر روز تلک را خلعت دادند بسالاری هندوان خلعتی سخت نیکو، چون پیش امیر آمد و خدمت کرد، امیر خزینه‌دار را گفت: طوقی بیار، مرصّع بجواهر که ساخته بودند، بیاوردند؛ امیر بستد و تلک را پیش خواند و آن طوق را بدست عالی خویش در گردن وی افکند و نیکوییها گفت بزبان بخدمتی که نموده بود در کار احمد ینالتگین. و بازگشت.

و روز چهارشنبه چهاردهم ماه ربیع الأوّل میهمانی بزرگ ساخته بودند با تکلّف و هفت خوان نهاده در صفّه بزرگ و همه چمنهای باغ بزرگ، و همه بزرگان و اولیا و حشم و قوم تفاریق‌ را فرود آوردند و بر آن خوانها بنشاندند و شراب دادند و کاری شگرف‌ برفت و از خوانها مستان‌ بازگشتند و امیر از باغ بدکّانی‌ رفت که آنجاست و بشراب بنشست و روزی نیکو بپایان آمد.

و روز سه‌شنبه بیستم این ماه بوالحسن عراقی دبیر را خلعت و کمر زر دادند بسالاری کرد و عرب و برادرش را بوسعید خلعت دادند تا نایب او باشد و خلیفت‌ بر سر این گروه و با ایشان بخراسان رود تا آنگاه که بوالحسن بر اثر وی برود.

و روز یکشنبه بیست و پنجم این ماه نامه رسید از غزنین بگذشته شدن مظفّر پسر خواجه علی میکائیل، رحمة اللّه علیه، و مردی شهم‌ و کافی و کاری بود بخلیفتی‌ پدر.

و درین میانها قاصدان صاحب دیوان خراسان سوری و از آن صاحب بریدان میرسیدند که ترکمانان سلجوقیان‌ و عراقیان‌ که بدانها پیوسته‌اند دست بکار زده‌اند، و در ناحیتها میفرستند هر جایی و رعایا را میرنجانند و هر چه بیابند می‌ستانند، و فساد بسیار است از ایشان. و نامه رسید از بست که گروهی از ایشان بفراه‌ و زیرکان‌ آمدند و بسیار چهارپای براندند. و از گوزگانان و سرخس نیز نامه‌ها رسید هم درین ابواب و یاد کرده بودند که تدبیر شافی‌ باید درین باب و اگر نه ولایت خراسان ناچیز شود. امیر مسعود، رضی اللّه عنه، خلوتی کرد با وزیر و ارکان دولت و اولیا و حشم و رای زدند و بر آن قرار دادند که حاجب بزرگ سباشی با ده هزار سوار و پنجهزار پیاده بخراسان رود و برادر بوالحسن عراقی با همه لشکر کرد و عرب بهرات بباشد تا بوالحسن در اثر وی‌ دررسد و همگان گوش بمثال حاجب بزرگ دارند و بحکم مشاهدت یکدیگر کار میکنند و صاحب دیوان خراسان سوری مال لشکر روی میکند تا لشکر را بینوائی نباشد و خراسان از ترکمانان خالی کرده شود بزودی. و روز دوشنبه چهاردهم ماه ربیع الآخر امیر برنشست و بصحرا رفت و بر بالایی بایستاد با تکلّفی هر کدام عظیم‌تر، و خداوندزاده‌ امیر مودود و خواجه بزرگ و جمله اعیان دولت پیش خدمت ایستاده‌، سوار و پیاده همه آراسته و با سلاح تمام و پیلان مست خیاره‌ بسیار در زیر برگستوان‌ و عماریها و پالانها. و از آن جمله آنچه خراسان را نامزد بودند از لشکر جدا جدا فوج فوج بایستادند هر طایفه. و حاجب بزرگ سباشی تکلّفی عظیم کرده بود، چنانکه امیر بپسندید، و همچنان بوالحسن عراقی و دیگر مقدّمان. و نماز پیشین کرده‌ از این عرض‌ بپرداختند.

و دیگر روز شبگیر برادر عراقی با لشکر کرد و عرب برفت. و سدیگر روز حاجب سباشی با لشکری که با وی نامزد بود برفت. و کدخدایی لشکر وانهای لشکر امیر سعید صراف را فرمود و مثالها بیافت و بر اثر حاجب برفت. و گفتند: عارضی باید این لشکر را، مردی سدید و معتمد که عرض میکند و مال بلشکر ببرات‌ او دهند و حلّ و عقد و اثبات و اسقاط بدو باشد که حال در خراسان میگردد و بهر وقت ممکن نگردد که رجوع بحضرت‌ کنند. اختیار بر بوسهل احمد علی افتاد و استادش‌ خواجه بوالفتح رازی عارض وی را پیش امیر فرستاد، و وزیر وی را بسیار بستود، و امیر در باب وی مثالهای توقیعی‌ فرمود، و نامه وی نبشتم من که بوالفضلم، و وی نیز برفت.

و سخت وجیه‌ شد در این خدمت؛ و چون حاجب بزرگ‌ را در خراسان آن خلل افتاد، چنانکه بیارم، این آزاد مرد را مالی عظیم و تجمّلی بزرگ بشد و بدست ترکمانان افتاد و رنجهای بزرگ رسانیدندش و مالی دیگر بمصادره‌ بداد و آخر خلاص یافت و بحضرت بازآمد و اکنون بر جای است که این تصنیف میکنم و رکنی است قوی دیوان عرض را؛ و البته از صف شاگردی زاستر نشود، لاجرم تن‌آسان‌ و فرد میباشد و روزگار کرانه میکند و کس را بر وی شغل نیست‌، اگر عارضی معزول شود و دیگری نشنید. و همه خردمندان این اختیار کنند که او کرده است. او نیز برفت و بحاجب بزرگ پیوست و همگان سوی خراسان کشیدند .