و امیر دیگر روز بار داد و پس از بار خلوتی کرد با وزیر و اعیان دولت و گفت: بتن خویش تاختن خواهم کرد سوی ناتل. وزیر گفت: «گرگانیان را این خطر نباید نهاد که خداوند بدم ایشان رود، که اینجا بحمد اللّه سالاران با نام هستند» و اعیان گفتند: پس ما بچه کار آییم که خداوند را بتن عزیز خویش این رنج باید کشید؟
امیر گفت: «روی چنین میدارد . خواجه اینجا بباشد با بنه و اندیشه میکند، و بونصر مشکان با وی تا جواب نامهها نویسد. و حاجب هم مقام کند تا احتیاطی که واجب کند در هر بابی بجای میآرد. و فوجی غلام، قوی، مقدار هزار و پانصد با ما بیاید و سواری هشت هزار، تفاریق، گزیدهتر؛ و ده پیل و آلت قلعت گشادن و اشتری پانصد زرّادخانه . میبازگردید و به نیم ترگ بنشینید و این همه کارها راست کنید که من فردا شب بخواهم رفت بهمه حالها . و عراقی دبیر با ما آید، و ندیمان و دیگران جمله بر جای باشند.» حاضران بازگشتند و هر چه فرموده بود بکردند.
و امیر نیمشب شده از شب یکشنبه هشتم جمادی الاولی برنشست و بر مقدّمه برفت، و کوس فروکوفتند و این فوج غلامان سرایی برفتند. و بر اثر ایشان دیگر لشکر فوجا بعد فوج ساخته و بسیجیده برفتند. و دیگر روز نماز پیشین به ناتل رسیدند و منزل ببریده، یافتند گرگانیان را آنجا ثبات کرده و جنگ بسیجیده، و ندانسته بودند که سلطان بتن خویش آمده است و جنگی صعب ببود، چنانکه بر اثر شرح دهم. روز سهشنبه چاشتگاه [یاز] ده روز گذشته از جمادی الاولی سه غلام سرایی رسیدند ببشارت فتح، و انگشتوانه امیر بنشان بیاوردند که از جنگ جای فرستاده بود، چون فتح برآمد، که امیر ایشان را بتاخته بود و دو اسبه بودند.
انگشتوانه را بسالار غلامان سرایی حاجب بگتغدی دادند، بستد و بوسه داد و بر پای خاست و زمین بوسه داد و فرمود تا دهل و بوق بزدند و آواز از لشکرگاه برخاست و غلامان سرایی را بگردانیدند و اعیان که حاضر بودند چون وزیر و حاجب بوالنّضر و دیگران حق نیکو گزاردند، و نماز دیگر را فرود آمدند و نامه نبشتند بامیر بشکر این فتح از وزیر و حاجب و قوم، و صاحب دیوان رسالت بونصر مشکان نبشت- و سخت نادر نامهیی بود، چنانکه وزیر اقرار داد که بر آن جمله در معنی انگشتوانه ندیدهام- و این بیت را که متنّبی گفته بود درج کرده در میان نامه، شعر:
و للّه سرّ فی علاک و انّما
کلام العدی ضرب من الهذیان
و نسخت این نامه من داشتم بخطّ خواجه و بشد، چنانکه چند جای درین کتاب این حال بگفتم. و سالار بگتغدی دو غلام سرایی را و دو غلام خویش را نامزد کرد تا این نامه ببردند.
و نماز شام نامه فتح رسید بخطّ عراقی- و امیر املا کرده بود- که «چون ما از آمل حرکت کردیم، همه شب براندیم و بیشهها بریده آمد که مار در او بدشواری توانست خزید، دیگر روز نماز پیشین به ناتل رسیدیم. و سخت بشتاب رانده بودیم، چنانکه چون فرود آمدیم، همه شب لشکر میرسید، تا نیم شب تمامی مردم بیامدند که دو منزل بود که بیک دفعت بریده آمد . دیگر روز دوشنبه جاسوسان دررسیدند و چنان گفتند که گرگانیان بنه را با پسر منوچهر گذارده کردهاند از شهر ناتل و بر آن جانب شهر لشکرگاه کرده و خیمهها زده و ثقل و مردمی که نابکار است با بنه رها کرده و با کالیجار و شهر آگیم و بسیار سوار و پیاده گزیده و جنگیتر با مقدّمان و مبارزان برین جانب شهر آمده و پلی است تنگتر و جز آن گذر نیست، آنرا بگرفته، از آن جانب صحرا تنگتر، و جنگ بر آن پل خواهند کرد، که راه یکی است گرد بر گرد بیشه و آبها و غدیرها و جویها. و گفتهاند و نهاده که اگر هزیمت بر ایشان افتد، سواران ازین مضایق بازگردند و پیادگان گیل و دیلم مردی پنجاه خیارهتر پل نگاه دارند و نیک بکوشند و چندان بمانند که دانند که از لشکرگاه برفتند. و میانه کردند که مضایق هول است بر آن جانب و ایشان را درنتوان یافت.
«چون این حال ما را مقرّر گشت، درمان این کار بواجبی ساختیم و آنچه فرمودنی بود بفرمودیم و جوشن پوشیدیم و بر ماده پیل نشستیم و سلاحها در مهد پیش ما بنهادند و فرمودیم تا کوسهای جنگ فروکوفتند و غلامان گروهی سواره و بیشتر پیاده گروهی گردپیل ما بایستادند و گروهی پیش رفتند و یک پیل بزرگ که قویتر و نامیتر و جنگیتر بود پیش بردند. و براندیم و بر اثر ما سوار و پیادهیی بیاندازه. چون بدان صحرا و پل رسیدیم، گرگانیان پیش آمدند سوار و پیاده بسیار. و جنگ پیوسته شد جنگی سخت بنیرو . و دشوار از آن بود که لشکر را مجال گذر نبود از آن تنگیها، صد هزار سوار و پیاده آنجا همان بود و پانصد هزار همان، که اگر برین جمله نبودی، ایشان را زهره ثبات کی بودی که بیک ساعت کمتر، فوجی از لشکر ما ایشان را برچیدی .
سواری چند از آن ایشان با پیاده بسیار حمله آوردند بنیرو، و یک سوار رو پوشیده مقدّم ایشان بود که رسوم کرّ و فرّ نیک میدانست؛ و چنان شد که زوبین بمهد و پیل ما رسید و غلامان سرایی ایشان را به تیرباز میمالیدند . و ما بتن خویش نیرو کردیم و ایشان نیرو کردند و پیل نر را از آن ما که پیش کار بود به تیر و زوبین افگار و غمین کردند که از درد برگشت و روی بما نهاد و هر کرا یافت میمالید از مردم ما، و مخالفان بدم درآمدند و نعره زدند؛ و اگر همچنان پیل نر بما رسیدی، ناچار پیل ما را بزدی و بزرگ خللی بودی که آنرا در نتوانستیمی یافت، که هر پیل نر که در جنگی چنان برگشت و جراحتها یافت بر هیچ چیز ابقا نکند. از اتّفاق نیک درین برگشتن بر جانب چپ آمد کرانه صحرا و جویی و آبی تنک درو، و پیلبان جلد بود و آزموده، پیل را آنجا اندر انداخت و آسیب وی بفضل ایزد، عزّ ذکره، از ما و لشکر ما در آن مضایق برگردانید و همه در شکر افتادند، مبارزان غلامان سوار و خیلتاشان و پیادگان بر ایشان نیرو کردند. و از مقدمان گرگانیان یک تن مقدّم پیش ما افتاد، ما از پیل بآن مقدّم، بعمود زخمی زدیم بر سر و گردن، چنانکه از نهیب آن او از اسب بیفتاد و غلامان درآمدند تا وی را تمام کنند، ما را آواز داد و زینهار خواست و گفت شهر آگیم است. ما مثال دادیم تا وی را از اسب گرفتند. و گرگانیان چون او را گرفتار دیدند، بهزیمت برگشتند و تا به پل رسیدند، مبارزان غلامان سرایی از ایشان بسیار بکشتند و بسیاری دستگیر کردند. و بیاندازه مردم ایشان بر چپ و راست در آن حدها گریختند و کشته و غرقه شدند.
«و آنجا که پل بود زحمتی عظیم و جنگی قوی بپای شد و بر هم افتادند و خلقی از هر دو روی کشته آمد؛ و ما در عمر خویشتن چنین جنگی ندیده بودیم. و پل را نگاه داشتند تا نزدیک نماز دیگر و سخت نیک بکوشیدند و از هیچ جانب بدان پیادگان را راه نبود. آخر پیادگان گزیدهتر از آن ما پیش رفتند با سپر و نیزه و کمان و سلاح تمام بدم ایشان . و تیربارانی رفت، چنانکه آفتاب را بپوشید و نیک نیرو کردند تا آن پل را بستدند. و از آن توانستند ستد که پنج و شش پیاده کاری ایشان سرهنگ شماران زینهار خواستند و امان یافتند و پیش ما آمدند. چون پل خالی ماند، مقدّمه ما بتعجیل بتاختند و ما براندیم، سواری چند پیش ما بازآمد [ند] و چنان گفتند که گرگانیان از آن وقت باز که شهر آگیم گرفتار شد، جمله هزیمت شدند و لشکر- گاه و خیمهها و هر چه داشتند بر ما یله کرده بودند تا دیگهای پخته یافتند. و ما آنجا فرود آمدیم که جز آن موضع نبود جای فرود آمدن. و سواران آسوده [به] دم هزیمتیان رفتند و بسیار پیاده از هر دستی بگرفتند. اما اعیان و مقدّمان و سواران نیک میانه کرده بودند و راه نیز سخت تنگ بود، بازگشتند . و آنچه رفت بشرح بازنموده آمد تا چگونگی حال مقرر گردد. و ما ازینجا سوی آمل بازگردیم چنانکه بزودی آنجا بازرسیم، ان شاء اللّه عزّ و جلّ .