و هم درین تابستان حالی دیگر رفت از حدیث احمد ینالتگین سالار هندوستان.
و بستم مردی را عاصی کردند که سبب فتنه خراسان و قوّت گرفتن ترکمانان و سلجوقیان بعد قضاء اللّه، عزّ ذکره، آن بود، هر کاری را سببی است. خواجه بزرگ احمد حسن بد بود با این احمد بدان سبب که پیش ازین بازنمودهام که وی قصدها کرد در معنی کالای وی بدان وقت که آن مرافعه افتاد با وی . و با قاضی شیراز هم بد بود، از آنچه باری چند امیر محمود گفته بود که قاضی وزارت را شاید. احمد حسن بوقت گسیل کردن احمد ینالتگین سالار هندوستان در وی دمیده بود که از قاضی شیراز نباید اندیشید، که تو سالار هندوستانی بفرمان سلطان و وی را بر تو فرمانی نیست، تا چنان نباشد که افسونی بر تو خواند و ترا بر فرمان خویش آرد. و احمد ینالتگین بر اغرا و زهره برفت و دو حبّه از قاضی نیندیشید در معنی سالاری، این احمد مردی شهم بود و او را عطسه امیر محمود گفتندی و بدو نیک بمانستی . و در حدیث مادر و و ولادت وی و امیر محمود سخنان گفتندی. و بوده بود میان آن پادشاه و مادرش حالی بدوستی، حقیقت خدای، عزّ و جلّ، داند. و این مرد احوال و عادة امیر محمود نیک دریافته بود در نشستن و سخن گفتن. چون بهندوستان رسید، غلامی چند گردنکش مردانه داشت و سازی و تجمّلی نیکو، میان وی و قاضی شیراز لجاج رفت در معنی سالاری، قاضی گفت: سالاری عبد اللّه قراتگین را باید داد و در فرمان او بود، احمد گفت «بهیچ حال نباشم، سلطان این شغل مرا فرموده است و از عبد اللّه بهمه روزگار وجیهتر و محتشمتر بودهام، و وی را و دیگران را زیر علامت من باید رفت.» و آن حدیث دراز کشید و حشم لوهور و غازیان احمد را خواستند و او بر مغایظه قاضی برفت با غازیان و قصد جایی دوردست کرد و قاضی بشکایت از وی قاصدان فرستاد و قاصدان ببست رسیدند، و ما بسوی هرات و نشابور خواستیم رفت، امیر مسعود خواجه بزرگ احمد حسن را گفت: صواب چیست درین باب؟ گفت: احمد ینالتگین سالاری را از همگان به شاید، جواب قاضی باز باید نبشت که تو کدخدای مالی، ترا با سالاری و لشکر چه کار است؟ احمد خود آنچه باید کرد کند و مالهای تکّران بستاند از خراج و مواضعت و پس به غزا رود و مالی بزرگ بخزانه رسد و ما بین الباب و الدّار نزاع بنشود. امیر را این خوش آمد و جواب برین جمله نبشتند.
[فتح بنارس]
و احمد ینالتگین سخت قوی دل شد که خواجه بدو نامه فرموده بود که: «قاضی شیراز چنین و چنین نبشت و جواب چنین و چنین رفت» و با غازیان و لشکر لوهور رفت و خراجها از تکّران بتمامی بستد و درکشید و از آب گنگ گذاره شد و بر چپ رفت و ناگاه بر شهری زد که آنرا بنارس گویند، از ولایت گنگ بود و لشکر اسلام بهیچ روزگار آنجا نرسیده بود، شهری دو فرسنگ در دو فرسنگ و آبهای بسیار؛ و لشکر از بامداد تا نماز دیگر بیش مقام نتوانست کرد که خطر بود و بازار بزّازان و عطّاران و گوهرفروشان ازین سه بازار ممکن نشد بیش غارت کردن. لشکر توانگر شد، چنانکه همه زر و سیم و عطر و جواهر یافتند و بمراد بازگشتند. و قاضی از برآمدن این غزو بزرگ خواست که دیوانه شود، قاصدان مسرع فرستاد، بنشابور بما رسیدند و بازنمودند که «احمد ینالتگین مالی عظیم که از مواضعت بود از تکّران و خراجگزاران بستد و مالی که حاصل شد بیشتر پنهان کرد و اندک مایه چیزی بدرگاه عالی فرستاد. و معتمدان من با وی بودهاند پوشیده، چنانکه وی ندانست، و از آن مشرف و صاحب برید نیز بودند، و هر چه بستد نسخت کردند و فرستاده آمد تا رای عالی بر آن وقوف گیرد تا این مرد خائن تلبیس نداند کرد . و بترکستان پوشیده فرستاده بوده است بر راه پنجهیر تا وی را غلامهای ترک آرند و تا این غایت هفتاد و اند غلام آوردهاند و دیگر دمادم است. و ترکمانان را که اینجااند، همه را با خویشتن یار کرد و آزردهاند و بر حالهای او کس واقف نیست، که گوید من پسر محمودم. بندگان بحکم شفقت آگاه کردند، رای عالی برتر است.» این نامهها بر دل امیر کار کرد و بزرگ اثری کرد و مثال داد استادم را بونصر تا آنرا پوشیده دارد، چنانکه کس بر آن واقف نگردد. و دمادم این مبشّران رسیدند و نامههای سالار هندوستان احمد ینالتگین و صاحب برید لشکر آوردند بخبر فتح بنارس که «کاری سخت بزرگ برآمد و لشکر توانگر شد و مالی عظیم از وی و خراجها که از تکرّان بستده بوده است و چند پیل حاصل گشت. و بندگان نامهها از اندر بیدی نبشتند و روی بلوهور نهادند و خوش میآیند» و آنچه رفته بود بازنموده