و خواجه احمد بدیوان بنشست و شغل وزارت سخت نیکو پیش گرفت و ترتیبی و نظامی نهاد که سخت کافی و شایسته و آهسته و ادیب و فاضل و معاملتدان بود و با چندین خصال ستوده مردی تمام. و کارهای نیکو بسیار کرد که مقرّر گشت که این محتشم چه تمام مردی بود، گویی این دو بیت درو گفتهاند، شعر:
اتته الوزارة منقادة
الیه تجرّر اذیالها
فلم تک تصلح الّا له
و لم یک یصلح الّا لها
و با این کفایت دلیر و شجاع و با زهره، که در روزگار مبارک این پادشاه لشکرها کشید و کارهای با نام کرد. و در همه روزگار وزارت یک دو چیز گرفتند بر وی، و آدمی معصوم نتواند بود، یکی آنکه در ابتدای وزارت یک روز برملا خواجگان علی و عبد الرّزاق پسران خواجه احمد حسن را سخنی چند سرد گفت و اندر آن پدر ایشان را چنان محتشم سبک بر زبان آورد . مردمان، شریف و وضیع، ناپسند شدند؛ و دیگر در آخر وزارت امیر مودود در باب ارتگین که خواهر او را داشت، سخنی چند گفت تا این ترک از وی بیازرد و بدگمان شد و این خواجه در سر آن شد و بیارم این قصّه بجای خود و این سخت نادر است و این الرّجال المهذّبون .
آدینه دهم جمادی الاولی امیر فرمود تا پسر وزیر، عبد الجبّار، را خلعت پوشانیدند و در حال فرمود که مال ضمان از باکالیجار والی گرگان بباید خواست و دختر او را که عقد نکاح کرده بوده است باید آورد، پیش از آنکه از نشابور حرکت باشد.
و قرار گرفت که عبد الجبّار پسر وزیر را آنجا برسولی فرستاده آید با دانشمندی و خدمتکارانی که رسم است. و گفت امیر که این نخستین خدمت است که فرزند ترا فرموده شد و استادم بونصر نامهها و مشافهات نسخت کرد و نبشته آمد و دانشمند بو الحسن قطّان از فحول شاگردان قاضی امام صاعد با عبد الجبّار نامزد شد و کافور معمری خادم معتمد محمودی و مهد راست کردند و خدمتکاران و هدایا چنانکه عادت و رسم است دوازدهم جمادی الاولی عبد الجبّار سوی گرگان از نشابور با این قوم روانه شد.