روز سهشنبه بیستم این ماه نامه عبدوس رسید با سواران مسرع که «خوارزمشاه حرکت کرد از خوارزم بر جانب آموی و مرا سوی درگاه بازگردانید بر مراد.» امیر روز دیگر برنشست و بصحرا آمد و سالار و لشکر را که نامزد کرده بودند تا بآلتونتاش پیوندند، دیدن گرفت و تا نماز دیگر سواران میگذشتند با ساز و سلاح تمام، و پیاده انبوه، گفتند عدد ایشان پانزده هزار است. چون لشکر بتعبیه بگذشت، امیر آواز داد این دو سالار بگتگین چوگانی پدری و پیری آخور سالار مسعودی را و سرهنگان را که «هشیار و بیدار باشید و لشکر را از رعیّت چه در ولایت خود و چه در ولایت بیگانه و دشمن دست کوتاه دارید تا بر کسی ستم نکنند. و چون بسپاه سالار آلتونتاش رسید، نیکو خدمت کنید و بر فرمان او کار کنید و بهیچ چیز مخالفت مکنید.» همه بگفتند: فرمان برداریم. و پیاده شدند و زمین بوسه دادند و برفتند. و امیرک بیهقی صاحب برید را با آن لشکر بصاحب بریدی نامزد کردند و او را پیش خواند و با وزیر و بونصر مشکان خالی کرد و در همه معانی مثال داد. و او هم خدمت کرد و روان شد.
روز دوشنبه غره ماه جمادی الأولی این سال علی دایه را بجامه خانه بردند و خلعت سپاه سالاری پوشانیدند، که خواجه بزرگ گفته بود که «از وی وجیهتر مردی و پیری نیست و آلت و عدّت و مردم و غلام دارد» و چنان خلعتی که رسم قدیم بود سپاه سالاران را پوشانیدند، و بازگشت و او را نیکو حق گزاردند؛ دیگر روز سوی خراسان رفت با چهار هزار سوار سلطانی، چنانکه جمله گوش بمثالهای تاش فرّاش سپاه سالار دارند و از آن طاهر دبیر و بطوس مقام کنند و پشتیوان آن قوم باشند و همگنان را دل میدهد و احتیاط کند تا در خراسان خلل نیفتد.
و معمّایی رسید از آن امیرک که «خوارزمشاه چون لشکر سلطانی بدید، اوّل بشکوهید که علی تگین تعبیه است، خود را فراهم بگرفت و کشتی از میان جیحون بازگردانیده بود، تا کدخدایش احمد عبد الصّمد او را قوّة دل داد. و هر چند چنین است خوارزمشاه چون دلشدهیی میباشد، و بنده چند دفعت بنزدیک وی رفت تا آرام گونهیی یافت؛ مگر عاقبت کار خوب شود که اکنون باری بأبتدا تاریک مینماید.» وزیر گفت:
«خوارزمشاه بازنگشت و برفت، این کار برخواهد آمد و خللی نزاید.»
[فتح بخارا به دست خوارزمشاه]
و بر راه بلخ اسکدار نشانده بودند و دل درین اخبار بسته، و هر روز اسکدار میرسید. تا چاشتگاه اسکداری رسید حلقه [بر] افکنده و بر در زده که «چون خوارزمشاه از جیحون بگذشت، علی تگین را معلوم شد، شهر بخارا بغازیان ماوراء النّهر سپرد و خزانه و آنچه خفّ داشت با خویشتن برد بدبوسی تا آنجا جنگ کند؛ و غلامی صد و پنجاه را که خیاره آمدند مثال داد تا بقهندز ایشان را نگاه دارند. خوارزمشاه چون بشنید، ده سرهنگ باخیل سوی بخارا تاختنی بدادند و خود بتعبیه رفت و راهها از چپ و راست بگرفت تا از کمین خللی نزاید. و چون ببخارا رسید، شحنه علی تگین بدبوسی گریخت و غازیان ماوراء النّهر و مردم شهر بطاعت پیش آمدند و دولت عالی را بندگی نمودند و گفتند: دیر است تا در آرزوی آنند که رعیّت سلطان اعظم، ملک- الاسلام، شهاب الدّوله، ادام اللّه سلطانه، باشند. خوارزمشاه ایشان را بنواخت و مثال داد تا قهندز را درپیچیدند و بقهر و شمشیر بستدند. و غلامی هفتاد ترک خیاره بدست آمدند، جدا کردند تا بدرگاه عالی فرستند. و قهندز و حصار غارت کردند و بسیار غنیمت و ستور بدست لشکر افتاد. و خوارزمشاه دیگر روز قصد دبوسی کرد، و جاسوسان رسیدند که علی تگین لشکری انبوه آورده است، چه آنچه داشت و چه ترکمانان و سلجوقیان وحشری، و جنگ بدبوسی خواهد کرد که بجانب صغانیان پیوسته است. و جایگاه کمین است و آب روان و درختان بسیار. و بدولت عالی ظفر و نصرت روی خواهد نمود.»