ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد هفتم » بخش ۱۶ - اقامهٔ رسم تعزیت

[اقامه رسم تعزیت‌]

و امیر ماتم داشتن ببسیجید و دیگر روز که بار داد با دستار و قبا بود سپید و همه اولیا و حشم و حاجبان با سپید آمدند. و رسول را بیاوردند تا مشاهد حال بود.

و بازارها در ببستند و مردم و اصناف رعیّت فوج فوج میآمدند. و سه روز برین جمله بود و رسول را می‌آوردند و چاشتگاه‌ که امیر برخاستی، بازمیگردانیدند و پس از سه روز مردمان ببازارها بازآمدند و دیوانها در بگشادند. و دهل و دبدبه‌ بزدند.

امیر خواجه علی را بخواند و گفت: مثال ده تا خوازه‌ زنند از درگاه تا در مسجد آدینه و هر تکلّف که ممکن گردد، بجای آرند که آدینه در پیش است و ما بتن خویش بمسجد آدینه خواهیم آمد تا امیر المؤمنین را خطبه کرده آید. گفت: چنین کنم. و بازگشت و اعیان بلخ را بخواند و آنچه گفتنی بود، بگفت و روی بکار آوردند روز دوشنبه و سه‌شنبه و چهارشنبه و پنج‌شنبه تا بلخ را چنان بیاراستند از در عبد الاعلی تا مسجد جامع که هیچ کس بلخ را بر آن جمله یاد نداشت، و بسیار خوازه زدند از بازارها تا سر کوی عبد الاعلی و از آنجا تا درگاه و کویهای محتشمان که آنجا نشست‌ داشتند. پس شب آدینه تا روز میآراستند. روز را چنان شده بود که بهیچ زیادت حاجت نیامد.

و امیر بار داد روز آدینه و چون بار بگسست‌، خواجه علی میکائیل گفت:

زندگانی خداوند دراز باد، آنچه فرمان عالی بود در معنی خوازه‌ها و آذین بستن‌ راست شد، فرمان دیگر هست؟ امیر گفت: بباید گفت تا رعیّت آهسته فرو نشیند و هر گروهی بجای خویش باشند و اندیشه خوازه و کالای خویش میدارند و هیچ کس چیزی اظهار نکند از بازی و رامش‌ تا ما بگذریم، چنانکه یک آواز شنونده نیاید.

آنگاه که ما بگذشتیم کار ایشان راست‌، آنچه خواهند کنند، که ما چون نماز بکردیم، از آنجانب شارستان‌ بباغ بازرویم. گفت: فرمان بردارم، و بازگشت و این مثال بداد و سیاه پوشان‌ برآمدند و حجّت تمام گرفتند .

[برگزاری مراسم تهنیت و مذاکره با رسول‌]

و امیر چاشتگاه فراخ‌ برنشست و چهار هزار غلام بر آن زینت که پیش ازین یاد کردم- روز پیش آمدن رسول- پیاده در پیش رفت و سالار بگتغدی‌ در قفای ایشان و غلامان خاص بر اثر و علامت سلطان و مرتبه‌داران و حاجبان در پیش و حاجب بزرگ بلگاتگین‌ در قفای ایشان و بر اثر سلطان خواجه بزرگ با خواجگان و اعیان درگاه و بر اثر وی خواجه علی میکائیل و قضاة و فقها و علما و زعیم‌ و اعیان بلخ، و رسول خلیفه با ایشان درین کوکبه بر دست راست علی میکائیل. امیر برین ترتیب بمسجد جامع آمد سخت آهسته، چنانکه بجز مقرعه‌ و بردابرد مرتبه‌داران هیچ آواز دیگر شنوده نیامد. چون بمسجد فرود آمد در زیر منبر بنشست. و منبر از سر تا پای در دیبای زربفت گرفته بودند. خواجه بزرگ و اعیان درگاه بنشستند. و علی میکائیل و رسول خلیفه دورتر بنشستند. و رسم خطبه را و نماز را خطیب‌ بجای آورد، چون فارغ شد و بیارامیدند، خازنان سلطانی بیامدند و ده هزار دینار در پنج کیسه حریر در پای منبر بنهادند نثار خلیفه را، و بر اثر آن نثارها آوردن گرفتند از آن خداوندزادگان‌، امیران فرزندان و خواجه بزرگ و حاجب بزرگ، پس از آن دیگران، و آواز میدادند که نثار فلان و نثار فلان و می‌نهادند، تا بسیار زر و سیم بنهادند. چون سپری شد، امیر برخاست و برنشست و بپای شارستان فرو رفت‌ با غلامان و حشم و قوم درگاه سوی باغ بزرگ. و خواجه بزرگ با وی برفت. و خازنان و دبیران خزینه و مستوفیان‌ نثارها را بخزانه بردند از راه بازار. و خواجه علی میکائیل برنشست و رسول را با خود برد و برسته بازار برآمدند، و مردم بلخ بسیار شادی کردند و بسیار درم و دینار و طرائف‌ و هر چیزی برافشاندند و تا نزدیک نماز شام روزگار گرفت تا آنگاه که بدر عبد الاعلی رسیدند. پس علی از راهی دیگر بازگشت و رسول را با آن کوکبه بسرای خویش برد و تکلّفی بزرگ ساخته بودند، نان بخوردند و علی دندان مزدی‌ بسزا داد رسول را و آن نزدیک امیر بموقعی سخت نیکو افتاد .