روز دیگر سپاهسالار غازی بهدرگاه آمد، با جمله لشکریان بایستاد و مثال داد جمله سرهنگان را تا از درگاه به دو صف بایستادند با خیلهای خویش و علامتها با ایشان، شارهای آن دو صف از در باغ شادیاخ بهدور جای رسیده. و درون باغ از پیش صفهتاج تا درگاه، غلامان دو روی بایستادند با سلاح تمام و قباهای گوناگون و مرتبهداران با ایشان. و استران فرستاده بودند از بهر آوردن خلعت را از نشابور و نزدیک رسول بگذاشته. بوسهل پوشیده نیز کس فرستاده بود و منشور و فرمانها بخواسته و فرونگریسته و ترجمههای آن راست کرده و باز در خریطههای دیبای سیاه نهاده بازفرستاده.
و چون رسولدار نزدیک رسول رسید، برنشاندند او را بر جنیبت و سیاه پوشیده، و لوا بهدست سواری دادند، در قفای رسول میآورد؛ و بر اثر رسول استران موکبی میآوردند با صندوقهای خلعت خلافت، و ده اسب از آن دو با ساخت زر و نعل زر، و هشت بهجل و برقع زربفت و گذر رسول بیاراسته بودند نیکو، و میگذشت و درم و دینار میانداختند تا آنگاه که بهصف سواران لشکر رسید و آواز دهل و بوق و نعره خلق برآمد.
و رسول و اعیان را در میان دو صف لشکر میگذرانیدند و از دو جهت سرهنگان نثار میکردند تا آنگاه که بهتخت رسید. و امیر بر تخت نشسته بود و بار داده بود و اولیا و حشم نشسته بودند و ایستاده. و رسول را بهجایگاه نیکو فرود آوردند و پیش بردند، سخت بهرسم پیش آمد و دستبوس کرد، و پیش تخت بنشاندندش. چون بنشست از امیر المؤمنین سلام کرد و دعای نیکو پیوست. و امیر مسعود جواب ملکانه داد. پس رسول بر پای خاست و منشور و نامه را بر تخت بنهاد، و امیر بوسه داد و بوسهل زوزنی را اشارت کرد تا بستد و خواندن گرفت. چون تحیّت امیر برآمد، امیر بر پای خاست و بساط تخت را ببوسید و پس بنشست. و منشور و نامه بوسهل بخواند و ترجمهای مختصر، یک دو فصل، پارسی بگفت. پس صندوقها برگشادند و خلعتها برآوردند:
جامههای دوخته و نادوخته، و رسول بر پای خاست و هفت دواج بیرون گرفتند، یکی از آن سیاه و دیگر دبیقیهای بغدادی بغایت نادر ملکانه ؛ و امیر از تخت بهزیر آمد و مصلّی بازافگندند که یعقوب لیث بر این جمله کرده بود. امیر مسعود خلعت پوشید و دو رکعت نماز بکرد و بوسهل زوزنی گفته بود امیر را، چنان باید کرد، چون خلعتها بپوشید بر جملگی ولایت پدر از دست خلیفه؛ و تاج و طوق و اسبسواری پیش داشتند و شمشیر حمایل و آنچه رسم بود از آنجا آوردن. و اولیا و حشم نثارها پیش تخت بنهادند سخت بسیار، از حد و اندازه گذشته؛ و رسول را بازگردانیدند بر جملهای هر چه نیکوتر. سلطان برخاست و به گرمابه رفت و جامه بگردانید و فرمود تا دویست هزار درم به درویشان دادند؛ و پس اهل بساط و خوان آمدند و خوانی با تکلّف بسیار ساخته بودند، و رسول را بیاوردند و بر خوان سلطان بنشاندند. و چون نان خورده آمد، رسول را خلعتی سخت فاخر پوشانیدند و با کرامت بسیار به خانه باز بردند؛ و نماز دیگر آن روز صلتی از آن وی رسولدار ببرد: دویست هزار درم و اسبی به استام زر و پنجاه پاره جامه نابریده مرتفع، و از عود و مشک و کافور چند خریطه؛ و دستوری داد تا برود، رسول برفت سلخ شعبان.
و سلطان فرمود تا نامهها نبشتند به هرات و پوشنگ و طوس و سرخس و نسا و باورد و بادغیس و گنج روستا به بشارت این حال که او را تازه گشت از مجلس خلافت. و نسختها برداشتند از منشور و نامه، و القاب پیدا کردند تا این سلطان بزرگ را بدان خوانند و خطبه کنند. و نعوت سلطانی این بود که نبشتم: ناصر دین اللّه، حافظ عباد اللّه، المنتقم من اعداء اللّه، ظهیر خلیفة اللّه امیر المؤمنین . و منشور ناطق بود بدین که «امیر المؤمنین ممالکی که پدر داشت یمین الدّوله و امین الملّه و نظام الدّین و کهف الاسلام و المسلمین ولیّ امیر المؤمنین به تو مفوّض کرد . و آنچه تو گرفتهای:
ری و جبال و سپاهان و طارم و دیگر نواحی، و آنچه پس ازین گیری از ممالک مشرق و مغرب، ترا باشد و بر تو بدارد » مبشّران این نامهها ببردند و درین شهرها که نام بردم، بهنام سلطان مسعود خطبه کردند و حشمت او در خراسان گسترده شد. و چون این رسول بازگشت، سلطان مسعود قویدل شد، کارها از لونی دیگر پیش گرفت.