ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » باقیماندهٔ مجلد پنجم » بخش ۸

و پس از گسیل کردن رسول امیر از سپاهان حرکت کرد با نشاط و نصرت، پنج روز باقی مانده بود از جمادی الاخری‌ برطرف ری؛ چون بشهر ری رسید، مردمان آنجا خبر یافته بودند و تکلّفی‌ کرده و شهر را آذین‌ بسته بودند آذینی از حدّ و اندازه گذشته‌ . اما وی بر کران شهر که خیمه زده بودند فرود آمد و گفت رفتنی‌ است؛ و مردم ری خاص و عام بیرون آمدند و بسیار خدمت کردند و وی معتمدان خویش‌ را در شهر فرستاد تا آن تکلّفی که کرده بودند، بدیدند و با وی گفتند و وی مردم ری را بدان بندگی‌ که کرده بودند احماد کرد.

و اینجا خبر بدو رسید از نامه‌های ثقات‌ که امیر محمّد بغزنین آمد و کارها بر وی قرار گرفت و لشکر بجمله او را مطیع و منقاد شد که گفته‌اند: [اهل‌] الدّنیا عبید الدّینار و الدّرهم‌ . امیر مسعود، رضی اللّه عنه، بدین خبر سخت دل‌مشغول‌ شد و در وقت‌ صواب آن دید که سیّد عبد العزیز علوی را که از دهاة الرّجال‌ بود برسولی بغزنین فرستد و نامه نبشتند از فرمان او ببرادرش بتهنیت و تعزیت و پیغامها داد در معنی میراث و مملکت چنانکه شرح داده آمد این حال را در روزگار امارت‌ امیر محمّد و آن کفایت باشد.

و پس از آنکه این علوی را برسولی فرستاد، نامه امیر المؤمنین القادر باللّه‌، رضی اللّه عنه، رسید به ری بتعزیت و تهنیت علی الرّسم فی مثله‌، جواب نامه‌یی که از سپاهان نوشته بودند بخبر گذشته شدن سلطان محمود و حرکت که خواهد بود بر جانب خراسان و خواستن لوا و عهد و آنچه با آن رود از نعوت‌ و القاب که ولی عهد محمود است. و امیر المؤمنین او را مثال داده بود در این نامه که آنچه گرفته است از ولایت ری و جبال و سپاهان بروی مقرّر است، بتعجیل سوی خراسان باید رفت تا در آن ثغر بزرگ‌ خللی نیفتد و آنچه که خواسته آمده است از لوا و عهد و کرامات‌ با رسول بر اثر است.» امیر مسعود بدین نامه سخت شاد و قوی‌دل شد و فرمود تا آن را برملا بخواندند و بوق و دهل بزدند و و از آن نامه نسختها برداشتند و بسپاهان و طارم و نواحی جبال و گرگان و طبرستان‌ و نشابور و هراة فرستادند تا مردمان را مقرّر گردد که خلیفت امیر المؤمنین و ولی عهد پدر وی است.

و هم درین مدت قاصدان مسرع رسیدند از غزنین و نامه‌ها آوردند از آن امیر یوسف‌ و حاجب بزرگ علی و بو سهل حمدوی‌ و خواجه علی میکائیل رئیس‌ و سرهنگ بو علی کوتوال‌ و همگان بندگی نموده‌ و گفته که «از بهر تسکین وقت‌ را امیر محمّد را بغزنین خوانده آمد تا اضطرابی‌ نیفتد و بهیچ حال این کار از وی برنیاید که جز بنشاط و لهو مشغول نیست. خداوند را که ولی عهد پدر بحقیقت اوست بباید شتافت بدلی قوی و نشاطی تمام تا هر چه زودتر بتخت ملک رسد که چندان است که نام بزرگ او از خراسان بشنوند، بخدمت پیش آیند.» و والده امیر مسعود و عمّتش، حرّه ختّلی نیز نبشته بودند و باز نموده که بر گفتار این بندگان اعتمادی تمام باید کرد که آنچه گفته‌اند حقیقت است.

امیر، رضی اللّه عنه، بدین نامه‌ها که رسید سخت قوی‌دل شد و مجلس کرد و اعیان قوم خویش را بخواند و این حالها با ایشان بازراند و گفت: کارها برین جمله شد، تدبیر چیست؟ گفتند: رأی درست آن باشد که خداوند بیند. گفت: اگر ما دل درین دیار بندیم، کار دشوار شود و چندین ولایت بشمشیر گرفته‌ایم و سخت با نام است، آخر فرع است و دل در فرع بستن و اصل را بجای ماندن محال‌ است و ما را صواب آن می‌نماید که بتعجیل سوی نشابور و هراة رانیم و قصد اصل کنیم و اگر چنین که نبشته‌اند بی‌جنگی این کار یکرویه گردد و بتخت ملک رسیم و منازعی‌ نماند، باز تدبیر این نواحی بتوان کرد. گفتند: رأی درست‌تر این است که خداوند دیده است، هر چه از اینجا زودتر رود صواب‌تر. گفت: ناچار اینجا شحنه‌یی‌ باید گماشت، کدام کس را گماریم و چند سوار؟ گفتند: خداوند کدام بنده را اختیار کند؟

که هر کس که بازایستد، بکراهیت‌ بازایستد و پیداست که اینجا چند مردم می‌توان گذاشت و اگر مردم ری وفا خواهند کرد، نام را کسی بباید گذاشت و اگر وفا نخواهند کرد، اگر چه بسیار مردم ایستانیده آید، چیزی نیست. گفت: راست‌ من هم این اندیشیده‌ام که شما میگویید و حسن سلیمان‌ را اینجا خواهم ماند با سواری پانصد دل‌انگیز . فردا اعیان ری را بخوانید تا آنچه گفتنی است درین باب گفته آید که ما بهمه حالها پس‌فردا بخواهیم رفت که روی مقام کردن نیست‌ . گفتند: چنین کنیم؛ و بازگشتند و کسان فرستادند سوی اعیان ری و گفتند فرمان عالی بر آن جمله است که فردا همگان بدر سرای پرده باشند. گفتند: فرمانبرداریم.

دیگر روز فوجی قوی از اعیان بیرون آمدند علویان‌ و قضاة و ائمه و فقها و بزرگان و بسیار مردم عامّه‌ و از هر دستی‌ اتباع‌ ایشان. و امیر، رضی اللّه عنه فرموده بود تا کوکبه‌یی‌ و تکلّفی ساخته بودند سخت عظیم و بسیار غلام بر در خیمه ایستاده‌ و سوار و پیاده بسیار در صحرا در سلاح غرق‌ . و بار دادند و اعیان و بزرگان لشکر در پیش او بنشستند و دیگران بایستادند و پس اعیان ری را پیش آوردند، تنی پنجاه و شصت از محتشم‌تر؛ و امیر اشارت کرد تا همگان را بنشاندند دورتر، و پس سخن بگشاد و چون این پادشاه در سخن آمدی‌، جهانیان بایستی که در نظاره‌ بودندی که در پاشیدی‌ و شکر شکستی‌ و بیاید در این تاریخ سخنان وی، چه آنکه گفته و چه‌ نبشته تا مقرّر گردد خوانندگان را که نه بر گزاف‌ است حدیث پادشاهان، قال اللّه عزّوجلّ و قوله الحقّ‌ : و زاده بسطة فی العلم و الجسم و اللّه یؤتی ملکه من یشاء . پس اعیان را گفت: سیرت‌ ما تا این غایت بر چه جمله است؟

شرم مدارید و راست بگویید و محابا مکنید. گفتند: زندگانی خداوند دراز باد، تا از بلا و ستم دیلمان‌ رسته‌ایم و نام این دولت بزرگ که همیشه باد، بر ما نشسته است‌، در خواب امن غنوده‌ایم‌ و شب و روز دست بدعا برداشته که ایزد، عزّ ذکره‌، سایه رحمت و عدل خداوند را از ما دور نکند، چه اکنون خوش میخوریم و خوش میخسبیم و بر جان و مال و حرم‌ و ضیاع‌ و املاک ایمنیم که بروزگار دیلمان نبودیم.

امیر گفت: ما رفتنی‌ایم که شغلی بزرگ در پیش داریم و اصل آن است و نامه‌ها رسیده است از اولیا و حشم که سلطان، پدر ما، رضی اللّه عنه، گذشته شده است و گفته‌اند که بزودی بباید آمد تا کار ملک را نظام داده آید که نه خرد ولایتی‌ است خراسان و هندوستان و سند و نیمروز و خوارزم و بهیچ حال آنرا مهمل‌ فرو- نتوان گذاشت که اصل است و چون از آن کارها فراغت یابیم، تدبیر این نواحی بواجبی‌ ساخته آید، چنانکه یا فرزندی محتشم از فرزندان خویش فرستیم یا سالاری با نام و عدّت و لشکری تمام ساخته‌ ؛ و اکنون اینجا شحنه‌یی می‌گماریم باندک مایه‌ مردم آزمایش را تا خود از شما چه اثر ظاهر شود. اگر طاعتی ببینیم بی‌ریا و شبهت‌، در برابر آن عدلی کنیم و نیکو داشتی‌ که از آن تمام‌تر نباشد و پس اگر بخلاف آن باشد، از ما دریافتن‌ ببینید فراخور آن، و نزدیک خدای، عزّوجلّ، معذور باشیم که شما کرده باشید و ناحیت سپاهان و مردم آن جهانیان را عبرتی تمام‌ است. باید که جوابی جزم قاطع دهید نه عشوه‌ و پیکار، چنانکه بر آن اعتماد توان کرد.