و پس از گسیل کردن رسول امیر از سپاهان حرکت کرد با نشاط و نصرت، پنج روز باقی مانده بود از جمادی الاخری بر طرف ری؛ چون به شهر ری رسید، مردمان آنجا خبر یافته بودند و تکلّفی کرده و شهر را آذین بسته بودند، آذینی از حدّ و اندازه گذشته. امّا وی بر کران شهر که خیمه زده بودند، فرود آمد و گفت رفتنی است؛ و مردم ری، خاص و عام بیرون آمدند و بسیار خدمت کردند و وی معتمدان خویش را در شهر فرستاد تا آن تکلّفی که کرده بودند، بدیدند و با وی گفتند و وی مردم ری را بدان بندگی که کرده بودند، احماد کرد.
و اینجا خبر بدو رسید از نامههای ثقات که امیر محمّد به غزنین آمد و کارها بر وی قرار گرفت و لشکر بجمله او را مطیع و منقاد شد که گفتهاند: «[أهلُ] الدّنیا عبیدُ الدّینارِ و الدّرهمِ.» امیر مسعود، -رَضِيَ اللّهُ عنه-. بدین خبر سخت دلمشغول شد و در وقت صواب آن دید که سیّد عبدالعزیز علوی را که از دُهاة الرّجال بود به رسولی به غزنین فرستد و نامه نبشتند از فرمان او به برادرش به تهنیت و تعزیت و پیغامها داد در معنی میراث و مملکت، چنانکه شرح داده آمد این حال را در روزگار امارت امیر محمّد و آن کفایت باشد.
و پس از آنکه این علوی را به رسولی فرستاد، نامه امیر المؤمنین، القادر باللّه، -رَضِيَ اللّهُ عنه-، رسید به ری به تعزیت و تهنیت علی الرّسم فی مثله، جواب نامهیی که از سپاهان نوشته بودند به خبر گذشته شدن سلطان محمود و حرکت که خواهد بود بر جانب خراسان و خواستن لوا و عهد و آنچه با آن رود از نعوت و القاب که ولی عهد محمود است. و امیر المؤمنین او را مثال داده بود در این نامه که «آنچه گرفته است از ولایت ری و جبال و سپاهان بر وی مقرّر است. بتعجیل سوی خراسان باید رفت تا در آن ثغر بزرگ خللی نیفتد و آنچه که خواسته آمده است از لوا و عهد و کرامات با رسول بر اثر است.» امیر مسعود بدین نامه سخت شاد و قویدل شد و فرمود تا آن را برملا بخواندند و بوق و دهل بزدند و و از آن نامه نسختها برداشتند و به سپاهان و طارم و نواحی جبال و گرگان و طبرستان و نشابور و هراة فرستادند تا مردمان را مقرّر گردد که خلیفتِ امیر المؤمنین و ولی عهدِ پدر، وی است.
و هم درین مدت، قاصدان مسرع رسیدند از غزنین و نامهها آوردند از آنِ امیر یوسف و حاجب بزرگ علی و بوسهل حمدوی و خواجه علی میکائیل رئیس و سرهنگ بوعلی کوتوال و همگان بندگی نموده و گفته که «از بهر تسکین وقت را امیر محمّد را به غزنین خوانده آمد تا اضطرابی نیفتد و به هیچ حال، این کار از وی برنیاید که جز به نشاط و لهو مشغول نیست. خداوند را که ولی عهد پدر بحقیقت اوست، بباید شتافت، به دلی قوی و نشاطی تمام، تا هر چه زودتر به تخت ملک رسد که چندان است که نام بزرگ او از خراسان بشنوند، به خدمت پیش آیند.» و والده امیر مسعود و عمّتش، حرّه ختّلی نیز نبشته بودند و بازنموده که «بر گفتار این بندگان اعتمادی تمام باید کرد که آنچه گفتهاند حقیقت است.»
امیر، -رَضِيَ اللّهُ عنه-، بدین نامهها که رسید سخت قویدل شد و مجلس کرد و اعیان قوم خویش را بخواند و این حالها با ایشان بازراند و گفت: «کارها برین جمله شد، تدبیر چیست؟» گفتند: «رأی درست آن باشد که خداوند بیند.» گفت: «اگر ما دل درین دیار بندیم، کار دشوار شود و چندین ولایت به شمشیر گرفتهایم و سخت بانام است، آخر فرع است و دل در فرع بستن و اصل را بجای ماندن مُحال است و ما را صواب آن مینماید که بتعجیل سوی نشابور و هراة رانیم و قصد اصل کنیم و اگر چنین که نبشتهاند بیجنگی این کار یکرویه گردد و به تخت ملک رسیم و منازعی نمانَد، باز تدبیر این نواحی بتوان کرد.» گفتند: «رأی درستتر این است که خداوند دیده است، هر چه از اینجا زودتر رود صوابتر.» گفت: «ناچار اینجا شحنهیی باید گماشت. کدام کس را گماریم و چند سوار؟» گفتند: «خداوند کدام بنده را اختیار کند؟
که هر کس که بازایستد، به کراهیت بازایستد و پیداست که اینجا چند مردم میتوان گذاشت و اگر مردم ری وفا خواهند کرد، نام را کسی بباید گذاشت و اگر وفا نخواهند کرد، اگرچه بسیار مردم ایستانیده آید، چیزی نیست.» گفت: «راست من هم این اندیشیدهام که شما میگویید و حسن سلیمان را اینجا خواهم ماند با سواری پانصد دلانگیز. فردا اعیان ری را بخوانید تا آنچه گفتنی است درین باب گفته آید که ما به همه حالها پس فردا بخواهیم رفت که روی مُقام کردن نیست.» گفتند: «چنین کنیم» و بازگشتند و کسان فرستادند سوی اعیان ری و گفتند «فرمان عالی بر آن جمله است که فردا همگان به در سرایپرده باشند.» گفتند: «فرمانبرداریم.»
دیگر روز فوجی قوی از اعیان بیرون آمدند، علویان و قضاة و ائمه و فقها و بزرگان و بسیار مردم عامّه و از هر دستی اتباع ایشان. و امیر، -رَضِيَ اللّهُ عنه- فرموده بود تا کوکبهیی و تکلّفی ساخته بودند سخت عظیم و بسیار غلام بر در خیمه ایستاده و سوار و پیاده بسیار در صحرا در سلاح غرق. و بار دادند و اعیان و بزرگان لشکر در پیش او بنشستند و دیگران بایستادند و پس اعیان ری را پیش آوردند، تنی پنجاه و شصت از محتشمتر؛ و امیر اشارت کرد تا همگان را بنشاندند دورتر، و پس سخن بگشاد و چون این پادشاه در سخن آمدی، جهانیان بایستی که در نظاره بودندی که دُر پاشیدی و شکر شکستی و بیاید در این تاریخ، سخنان وی، چه آنکه گفته و چه نبشته تا مقرّر گردد خوانندگان را که نه بر گزاف است حدیث پادشاهان. قال اللّهُ عزَّ وَ جلَّ و قولُه الحقُّ: «و زادَهُ بسطةً في العلمِ و الجسمِ و اللّهُ یُؤتي مُلکَه مَن یَشاءُ.»
پس اعیان را گفت: «سیرت ما تا این غایت بر چه جمله است؟ شرم مدارید و راست بگویید و مُحابا مکنید.» گفتند: «زندگانی خداوند دراز باد. تا از بلا و ستم دیلمان رَستهایم و نام این دولت بزرگ که همیشه باد، بر ما نشسته است، در خواب امن غنودهایم و شب و روز دست به دعا برداشته که ایزد، -عزَّ ذکرُه-، سایهٔ رحمت و عدل خداوند را از ما دور نکند؛ چه اکنون خوش میخوریم و خوش میخسبیم و بر جان و مال و حرم و ضیاع و املاک ایمنیم که به روزگار دیلمان نبودیم.»
امیر گفت: «ما رفتنیایم که شغلی بزرگ در پیش داریم و اصل آن است و نامهها رسیده است از اولیا و حشم که سلطان، پدر ما، -رَضِيَ اللّهُ عنه-، گذشته شده است و گفتهاند که بزودی بباید آمد تا کار ملک را نظام داده آید که نه خرد ولایتی است خراسان و هندوستان و سند و نیمروز و خوارزم و به هیچ حال آن را مهمل فرو نتوان گذاشت که اصل است و چون از آن کارها فراغت یابیم، تدبیر این نواحی بواجبی ساخته آید، چنانکه یا فرزندی محتشم از فرزندان خویش فرستیم یا سالاری با نام و عدّت و لشکری تمام ساخته. و اکنون اینجا شحنهیی میگماریم به اندک مایه مردم، آزمایش را؛ تا خود از شما چه اثر ظاهر شود. اگر طاعتی ببینیم بی ریا و شبهت، در برابر آن عدلی کنیم و نیکوداشتی که از آن تمامتر نباشد. و پس اگر به خلاف آن باشد، از ما دریافتن ببینید فراخور آن، و نزدیک خدای، -عزَّ وَ جلَّ-، معذور باشیم که شما کرده باشید و ناحیت سپاهان و مردم آن، جهانیان را عبرتی تمام است. باید که جوابی جزم قاطع دهید، نه عشوه و پیکار، چنانکه بر آن اعتماد توان کرد.»