ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۶ - داستان حمدونه با روباه و ماهی

سندباد گفت: آورده اند که روباهی در شارع راهی، ماهیی دید، با خود اندیشید که اینجا دریا و رود نیست و نه دکان ماهیگیر که ماهی تواند بود این ماهی بی بهانه و تعبیه ای نباشد ماهی بگذاشت و راه برگرفت در راه حمدونه ای را دید، بر وی سلام کرد و شرط تحیت و مراسم خدمت، بجای آورد و گفت: مرا نخجیران و ددان به حکم اعتمادی به رسالت و سفارت نزدیک تو فرستاده اند و پیغامها داده و می گویند: تا این غایت، ملک سباع، شیر بود و ما را به ظلم و خونخواری رنجها فراوان نمود اکنون می خواهیم که او را از ملک و پادشاهی معزول کنیم و زمام این مهم در دست تدبیر صایب تو نهیم اگر قبول کنی و رغبت نمایی و به تمشیت این مهم اعتناق واجب داری، به فلان موضع آی حمدونه را طمع ملک و پادشاهی در ربود و برفور با روباه بازگشت روباه چون دانست که نزدیک ماهی رسیدند، بایستاد و دستها به مناجات بگشاد و گفت: ای پادشاهی که عقل و جهل در دماغها، تو ترکیب کنی و دانش و سفه در دلها تو جمع آری«یوتی الحکمه من یشاء و من یوت الحکمه فقد اوتی خیر اکثیرا»

اگر این اشارت تحقیق دارد، به چیزی بشارت ده که هیچ صاحب دولت، مثل و مانند آن ندیده بود چون گامی چند برفتند، ماهیی دیدند روباه گفت: الله اکبر و الخلیفه جعفر اینک علامت آنکه دعای من به اجابت مقرون گشت تا چنین علامت پیدا آمد و چنین کرامت ظاهر گشت اکنون تو بدین نعمت سزاوارتری حمدونه این عشوه ها چون شکر بخورد و بر آن کار سوی ماهی رفت و دست دراز کرد رسنهای دام بجست و دست و پای حمدونه محکم ببست و ماهی از دام جدا شد روباه پیشتر رفت و ماهی خوردن گرفت حمدونه گفت: آن چیست که تو می خوری و این چیست که مرا سخت گرفته است؟ جواب داد که پادشاهان را از بند و زندان چاره نیست و رعایا را از لقمه و طمعه، گریز نباشد حکما بر سندباد ثنا کردند و گفتند:

لک القدح المعلی فی المعالی

اذا ازدحم الکرام علی القداح

سندباد را در هرباب، خصل سباق بر اطلاق معین است خصوصا کبر سن و تقدم در شروع علوم و مبادرت در خوض فنون هنر و همواره جمال حال او به زلف و خال فضل و حکمت آراسته بوده است و گلزار الفاظ او از خار کذب و خلاف پیراسته سندباد گفت: من نگویم از شما داناترم و نیز نگویم نادانتر، چنانکه آن اشتر گفت با گرگ و روباه حکما پرسیدند: چگونه بود آن داستان؟ بازگوی.