نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۱۵ - حکایت

عنکبوتی درگوشه بام از مشقت تمام تاری چند بر یکدیگر تافته بود و دام پرشکنجی با هزاران رنج بافته خواست تا مگسی صید نماید خود به قید درآمد چندانکه سعی درآزادی کرد بر گرفتاری افزود عاقبت از دامی که نهاده بود کامی نبرد و خود بدام افتاده ناگاه بمرد.

جانوری جانوری را بدام

خواست کند صید بصد اهتمام

حلقه دامش به قدم قید شد

صید بکف نامده خود صید شد

باز کن آخر تو بعبرت نظر

بین که چه شد عاقبت جانور

قید منه تا ننهی پا به قید

صید مکن تا نشوی خویش صید