ساقی مصطب جانم تنناها یاهو
مطرب بزم جنانم تنناها یاهو
شیشه و جام مرا هر دو چو معشوق شدند
عاشق پیر و جوانم تنناها یاهو
مست و مدهوش فتاده بدر میکده ها
گه از این و گه از آنم تنناها یاهو
ایندو معشوق که گفتم بحقیقت چویکند
جز یکی زاندو ندانم تنناها یاهو
وان بود باده توحید که بی شیشه و جام
کرده تر کام و دهانم تنناها یاهو
بعد از این نیست عجب گر بچکد آب حیات
از در نطق و بیانم تنناها یاهو
منکه نور ازلم تا ابد از پرتو خویش
روشنی بخش جهانم تنناها یاهو