نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش دوم » شمارهٔ ۸۶

اکنون که بطره ات اسیرم

هر دم چه زنی زغمزه تیرم

آزادم و بنده رخ تو

صیادم و در کفت اسیرم

خورشید برد ز اخترم نور

هرچند که ذره و حقیرم

باخاک یکیست گنج قارون

پیش من اگر چه بس فقیرم

خاطر ندهم بهر نگاری

تا نقش تو هست در ضمیرم

درخلد برین حرام باشد

بی لعل تو انگبین و شیرم

خمار ازل سرشته چون نور

از باده مهر تو خمیرم