نخستین دم که عالم آفریدند
پی ایجاد آدم آفریدند
بود تا هیکل او را حمایل
در اسما اسم اعظم آفریدند
به رخ گنج مسما را ز اسماء
طلسمی سخت محکم آفریدند
به حرز جان ز روی آن نگارم
عجب نقشی معظم آفریدند
ز وصل او دلم را شاد کردند
ز هجرش مسکن غم آفریدند
زند تا گودی دلها را به چوگان
به رویش زلف پر خم آفریدند
لبش دیدند بر احیای اموات
مسیحا را ز مریم آفریدند
سلیمان را ز لعل آن پریروی
نگین نقش و خاتم آفریدند
لبم از تشنگی چون خشک دیدند
از آنرو دیده پُر نم آفریدند
منال ای نور پیش یار زاغیار
که گل با خار توأم آفریدند