عمری طلب رازی کردم به در دلها
تا شد به دلم باری حل هم مشکلها
رازی که مرا ای جان بود از تو به دل پنهان
بنگر به صدش دستان افسانه محفلها
دیگر چه به سر داری بحری به نظر داری
گر قصد گهر داری برخیز ز ساحلها
هرسو که رود رهبر درنه به قدومش سر
داند ز تو چون بهتر رسم و ره منزلها
چون نور بهر وادی گشتیم پی هادی
با قافلهسالاری بیناقه به محملها