ابرویش از بام دل سرمیزند
یا هلالی حلقه بر در میزند
هر شبم دل در خم گیسوی او
تا سحر پهلو بعنبر میزند
تشنه کامان زلال خویش را
آستین بر دیده تر میزند
جان من طوطی شکر خای اوست
در لبش قند مکرر میزند
کینه را در سینه کی ره میدهد
هرکه دم از مهر حیدر میزند
کشتی ما را بغرقاب گناه
غیر عفو او که لنگر میزند
آستین افشان گدای در گهش
پشت پا بر قصر قیصر میزند
پای بست شهد دنیا چون مگس
از تاسف دست بر سر میزند
هرکرا نور علی شد متکاء
تکیه بر خورشید انور میزند