حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱

سنجند اگر قدرت حسنت به ترازو

سنگینی عالم بودت وزن یکی مو

چشمان و دو ابروت دو شیرند و دو شمشیر

من شیر ندیدم که بود در صفت آهو

سیمین ذقنت گوی بود زلف تو چوگان

پشت همه خم گشته چو چوگان بر آن گو

خون همه عشاق روان کرد و هدر داد

چشمان سیه مست تو و نرگس جادو

در علم بود فخر نه در، ریش مطول

گیرم گذرد ریش عوام از سر زانو

ریش بری از دانش و دست تهی از جود

آن ریش چو جارو بود آن دست چو پارو

دنیا نبود یک سر مو قابل تمجید

بگذر تو از این خیره سر ناکس جادو

شب مرغ حقم روز نمایند کبوتر

پر کرده جهان را همه از حق حق و هوهو

کوکو، به لب دجله بغداد همی گفت

کو نغمه چنگیزی و کو عزم هلاکو

«حاجب » خبر صلح دهد در وسط جنگ

با نغمه موزیک و دف و چنگ و پیانو