حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰

نسیم صبح توئی جبرئیل نام از من

به طاق ابروی مردان رسان سلام از من

اگر که از من گمنام نام پرسد یار

ز بعد سجده شکرانه بر تو، نام از من

اگر ز قتل من آن دوست را به دل هوس است

میسر است در این کار اهتمام از من

عیال و مال و کسان شد حرام و باده حلال

گر، از حلال بپرسید یا حرام از من

غنا و ثروت کل منعما تمام از تو

ملال و ذلت و فقر و فنا تمام از من

اگر که نعمت وصل تو قدر نشناسم

کشد زمانه به هجر تو انتقام از من

از آن زمان که چو گل آمدی به دست مرا

همیشه می طلبد بوی تو مشام از من

غلام ناطق حقم قلم گواه من است

برد ملک به فلک روز وشب پیام از من

اگر قیامت موعود را توانی دید

بگو به خلق قیامت بود قیام از من

منم که محرم خلوتسرای قدسم و بس

بگو به کعبه نگهدار احترام از من

مرا که غیر دل آشنا مقامی نیست

زمانه از چه طلب می کند مقام از من

تو ای نسیم صبا تاز سوی ما گذری

رسان به دوست سلام از من و پیام از من

ز غیر من مطلب التیام و خرق جهان

تو نیز خرق زمن خواه و التیام از من

منی نماند بجا هر چه هست «حاجب » اوست

که دوست می طلبد من علی الدوام از من