حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴

چهره بر افروخت دلارام باز

تا برد از اهل دل آرام باز

عشق درخشید و جهانگیر شد

عقل در افتاد به سرسام باز

معنی جم آیت جامیم باز

جام دل ماست بده جام باز

دانه فشان تاک گل تک نشین

تا رهی از ذلت ایام باز

روز وصال است غنیمت شمر

تا نکشد کار به پیغام باز

نفس دعا پیشه خود رام کن

تا شودت خنک فلک رام باز

قوت بازوی تو انصاف نیست

چند دوی از پی انعام باز

بیضه مرغ همه عصفور شد

باز بود بیضه اسلام باز

دام ز راه همه برداشتند

دانه میفشان و منه دام باز

«حاجب » ما قبله اهل دعاست

حاجب ما باش و بجو نام باز