حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲

مرا قلم سخن از غیب و علم غیب کند

کجاست آنکه در این نکته شک و ریب کند

چنان ز، خم بسبو کرده باده پیرمغان

که خاکروبی میخانه را صهیب کند

گذار باد بهار، ار، ز زلف جانان است

چرا بساط زمین را عبیر حبیب کند

به عنفوان شبابم سفید شد سر و روی

کسی به فصل شباب آرزوی شیب کند؟

ز عیب و نقص کسان در گذر که جمله از اوست

خدای را که تواند که نقص و عیب کند

میان ببندگی پیر وقت باید بست

که خدمت تو، بسی یونس و شعیب کند

بدین وطیر سخن گر کسی کند «حاجب »

چو «حافظ » است که خود را لسان غیب کند