حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

چه باشد تن گر او را جان نباشد

چه باشد جان اگر جانان نباشد

عزیزی چون تو ای یوسف شمایل

نه در مصر و نه در کنعان نباشد

مکش منت ز خضر و آب حیوان

که نامی باقی از حیوان نباشد

کسی کو دست شست از آب حیوان

به غیر از حضرت انسان نباشد

زهی آن عاشق صادق که او را

غم مأیوسی و حرمان نباشد

عروس ملک را قانون جهیز است

عروس با جهیز . . .ـان نباشد

شود ایران بهشت عدن روزی

که در قانون او نقصان نباشد

بیا وصل بتی جو، گر توانی

چه وصلی کش ز پی هجران نباشد

چرا عیسی دمی نشناسی آخر

گرت دردیست کش درمان نباشد

چو خورشید است برهان تو «حاجب »

چه باشد دعوی ار برهان نباشد