آنکه غایب ز نظر بود عیان میگذرد
تکسواریست عجب گرمعنان میگذرد
هرکجا بگذرد آن خسرو جمشید غلام
از فلک طنطنه شوکت و شان میگذرد
یار چون برق یمانی به سحرگاه گذشت
خود تو در خوابی و آن برق یمان میگذرد
گر قرین با تو شود جنگ چه پروای به صلح
قرنها باش که اینگونه قران میگذرد
از تسلسل مفکن جام تو ای ساقی بزم
دور، زن دور، که این دور زمان میگذرد
ما به جز صلح چه کردیم که آن سختکمان
از سر جنگ به شمشیر و سنان میگذرد
بر در پیر مغان هرکه ز جان گشت مکین
میکند همت و از کون و مکان میگذرد
بگذارد قلم از دست اگر «حاجب» ما
وصف رخسار تو از حد و بیان میگذرد