حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

ای ز سر، تا به قدم ناز و عطیب

عضو عضو تو همه طیب طیب

این سخن با که توان گفت که ما

جز تو محبوب ندیدیم و حبیب

چند تازی فرس ای گرم عنان

خون عشاق گذشته ز، رکیب

کلک تو شافی و کافیست بلی

در حذاقت تو حکیمی و طبیب

شرف از علم بود یا ز ادب

بی ادب را نتوان خواند ادیب

تا، به ده علم معلم نشوی

نه ادیبی نه اریبی نه لبیب

روزوصل آمد و زد، بر شب هجر

پشت درماند به یک عمر رقیب

صدق و عصمت اگرت نیست درست

نه نبیلی نه اصیلی نه نجیب

«حاجب » از پرده پندار درآی

چند محجوبی و تنها و غریب