حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

سیمرغ بهر دانه ای کی صید گردد خام را

بر چین ز راه مرغ دل صیاد نادان دام را

ای عقل دور اندیش رو، هم قانع و درویش باش

از بهر انعامی چرا، در پی روی انعام را

ز اسرار جام جم دهد پیر خراباتم خبر

چون جم اگر پر می کنی از روی حکمت جام را

زلف و بیاض و عارضت صبحی توان آورد شام

هم شام تیره صبح را، هم صبح روشن شام را

کعبه چرا پوشد به تن هر ساله زرین پیرهن

بهر طواف کوی تو بندد، به خود احرام را

هر دم تبسم می کنی بر چشم گریان خلق را

از پسته خندان کشی روغن عجب بادام را

ز اصنام بی حس هرکسی دارد، به پنهانی بسی

با قدرت حسن ای صنم بشکن همه اصنام را

دردی کش میخانه را بعد از سلام ما بگو

کز جوششش یارآورد پیران درد آشام را

ای صلح کل از جنگ و کین مردم همه سرسامیند

با حکمت کامل ز سر بیرون کن این سرسام را

پیغمبران بت ز تو، سرمشق قانون می کنند

سرمشق را تجدید ده یکسان کن این پیغام را

جنس سلامت نادر است اندر دیار مسلمین

آن کیست تا معنی کند «حاجب » چنین اسلام را