زجور چرخ ستمکار، صد هزار افسوس
که کرده روز مرا تار، صد هزار افسوس
عزیز فاطمه شد از جفای چرخ، دریغ
به دشت کرب و بلا خوار، صد هزار افسوس
لوای شاهی سلطان یثرب و بطحا
به کوفه گشت نگون سار، صد هزار افسوس
علم نگون و علمدار با تن بی دست
به نی شده سر سردار، صد هزار افسوس
سری که فاطمه شستن غبار گیسو، رفت
به نوک نیزه، اشرار، صد هزار افسوس
رخی که بود چو خورشید روی خاکستر
نهاد خولی غدار، صد هزار افسوس
به راه شام، سکینه غمدیده تا به شام خراب
کشید محنت بسیار، صد هزار افسوس
فغان که از ستم کوفیان دون، به حسین
کسی نماند مددکار، صد هزار افسوس
نشست عابد بیمار، در خرابهٔ شام
به زیر سایهٔ دیوار، صد هزار افسوس
دریغ و درد که «ترکی» به دشت کرب و بلا
نبود زمرهٔ انصار، صد هزار افسوس