ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل اول - لطیفه‌نگاری‌ها » شمارهٔ ۸۱ - آبشار باغ

بر خیز تا رویم به سیر بهار باغ

زان جا کشیم رخت، به زیر حصار باغ

گر باغبان ز در، نگذارد درون شویم

خود را بیفکنیم به باغ، از جدار باغ

بنهیم گاه چشم، به سیر درخت گل

بدهیم گاه گوش، به صوت هزار باغ

خوابیم گاه زیر درختان نارون

یابیم گاه بهره ز سیب و انار باغ

گیریم گاه از کف ساقی سیم ساق

جام پر می به لب جویبار باغ

رفتیم گه میان گل و لاله و شقیق

خفتیم گه میان همیشه بهار باغ

نساج نوبهار، زگل های رنگارنگ

گویی که بافته است بهم پود و تار باغ

شبنم زبس نشسته و، از بس وزیده باد

اشجار پاک گشته، زگرد و غبار باغ

بنگر به دست ابر بهاری که از تگرگ

گویی نموده دانهٔ گوهر، نثارباغ

اشجاررا به شاخه درختان، شکوفه ها

رخشنده چون ستاره به شب های تار باغ

ریزان چو سیم خام بود آب زآبشار

گویی که نقره می چکد از آبشار باغ

ای گل تو خوش خرام به باغ و کنار آب

تا«ترکی» ات شود ز وفا آبیار باغ

فراش نوبهار، بساط زمردین

گسترده از برای تو در رهگذار باغ