ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۷

چونکه نکو ننگری جهان چون شد؟

خیر و صلاح از جهان جهان چون شد؟

هیچ دگرگون نشد جهان جهان

سیرت خلق جهان دگرگون شد

جسم تو فرزند طبع و گردون است

حالش گردان به زیر گردون شد

تو که لطیفی به جسم دون چه شوی

همت گردون دون اگر دون شد؟

چون الفی بود مردمی به مثل

چونک الف مردمی کنون نون شد؟

چاکر نان پاره گشت فضل و ادب

علم به مکر و به زرق معجون شد

زهد و عدالت سفال گشت و حجر

جهل و سفه زر و در مکنون شد

ای فلک زود گرد، وای بران

کو به تو، ای فتنه‌جوی مفتون شد

هر که به شمع خرد ندید رهت

پیش تو مدهوش گشت و شمعون شد

از چه درآئی همی درون که چنین

مردمی از خلق جمله بیرون شد؟

فعل همه جور گشت و مکر و جفا

قول همه زرق و غدر و افسون شد

ملک جهان گر به دست دیوان بد

باز کنون حالها همیدن شد

باز همایون چو جغد گشت خری

جغدک شوم خری همایون شد

سر به فلک برکشید بیخردی

مردمی و سروری در آهون شد

باد فرومایگی وزید، وزو

صورت نیکی نژند و محزون شد

خاک خراسان چو بود جای ادب

معدن دیوان ناکس اکنون شد

حکمت را خانه بود بلخ و، کنون

خانه‌ش ویران و بخت وارون شد

ملک سلیمان اگر خراسان بود

چونکه کنون ملک دیو ملعون شد؟

خاک خراسان بخورد مر دین را

دین به خراسان قرین قارون شد

خانهٔ قارون نحس را به جهان

خاک خراسان مثال و قانون شد

بندهٔ ایشان بدند ترکان، پس

حال گه ایدون و گاه ایدون شد

بندهٔ ترکان شدند باز، مگر

نجم خراسان نحس و مخبون شد

چاکر قفچاق شد شریف ز دل

حرهٔ او پیشکار خاتون شد

لاجرم ار ناقصان امیر شدند

فضل به نقصان و، نقص افزون شد

دل به گروگان این جهان ندهم

گرچه دل تو به دهر مرهون شد

سوی خردمند گرگ نیست امین

گر سوی تو گرگ نحس مامون شد

آدم جهل و جفا و شومی را

جان تو بدبخت خاک مسنون شد

سوی تو ضحاک بد هنر ز طمع

بهتر و عادل تر از فریدون شد

تات بدیدم چنین اسیر هوا

بر تو دلم دردمند و پرخون شد

دل به هوا چون دهی که چون تو بدو

بیشتر از صدهزار مرهون شد؟

از ره دانش بکوش و اهرون شو

زیراک اهرون به دانش اهرون شد

جامه به صابون شده‌است پاک و، خرد

جامهٔ جان را بزرگ صابون شد

رسته شد از نار جهل هر که خرد

جان و دلش را ستون و پرهون شد

پند پدر بشنو ای پسر که چنین

روز من از راه پند میمون شد

جان لطیفم به علم بر فلک است

گرچه تنم زیر خاک مسجون شد