بیا که عید صیام است و باز فصل بهار
غم زمانه بدل کن به باده گلنار
چو دهر حادثه زای است و عمر مستعجل
اگر تو مست نباشی چرا شوی هشیار
سبوی باده به دست آر با پری رویی
چه مانده ای تو گرفتار جبه و دستار
خمار باده لعل لبان او دارم
درین خمار تو ساقی صراحیی زخم آر
به خواب، لعل لبان تو دوش می دیدم
مراست این شرف آری ز دولت بیدار
ز یمن عشق تو گشتم غنی بحمدالله
مراست چهره زرین و دیده دربار
به روز واقعه در دامن تو آویزد
بروید از گل صوفی مستمند چو خار