کسی او مستریح آمد بدلخواه
که از سر قدر گردید آگاه
حق او را مطلع سازد کماهی
ز قدر خلق و تقدیر الهی
ببیند آنچه مقدور است و واجب
وقوعش وقت معلوم و مناسب
هر آنچیزی که ز اشیاء نیست مقدور
وقوعش ممتنع باشد بدستور
کند پس مستریح این اختیارش
بکلی از طلب وز انتظارش
نه بر مستقبلش امید و وحشت
نه بر ما فات او را خوف و حسرت
نباشد اعتراضش بر فعالی
که واقع گردد از تأثیر و حالی
انس گوید پیمبر را بده سال
نمودم خدمت اندر کل احوال
بکاری هیچوقت از فعل و ترکم
نفرمود اعتراض او بیش یا کم
بدینسانست حال مرد عارف
که ز اسرار قدر گردید واقف
چنین شخصی بود پیوسته سالم
نیابد از جهان غیر از ملایم