تو عبدالمانع آنرا دان بواقع
که دارد باز حقش از موانع
«عسی آن تکر هواخیر لکم» را
بیابد وجه و بنهد اشتلم را
بیابد وجه آنرا کز چه حاصل
نشد شیئی که بر وی بود مایل
دهد حق «ان تحبوا» را بسیرش
که آنچیزی که خواهد نیست خیرش
اگر یابی که از چیزی شوی پست
دهندت گر که هم اندازی از دست
و گردانی که از بهر تو سود است
شوی خواهانش ار چه بد نمود است
نیاید در مذاقت خوش دوائی
ولی مینوشی از بهر شفائی
بعدالمانع این معنی است مکشوف
از آن خاطر ز خواهش داشت موقوف
نه هرگز در خیال خیر و شر است
نه بند جلب نفع و دفع ضر است
نماید منع از خود میل خود را
بجا از حق شناسد نیک و بد را
ز خود داند بدی گر پیش سیراست
ز حق امری که آید محض خیر است