ای روا کرده فریبنده جهان بر تو فریب،
مر تو را خوانده و خود روی نهاده به نشیب
این جهان را به جز از بادی و خوابی مشمر
گر مقری به خدای و به رسول و به کتیب
بر دل از زهد یکی نادره تعویذ نویس
تا نیایدش از این دیو فریبنده نهیب
بهرهٔ خویشتن از عمر فرامشت مکن
رهگذارت به حساب است، نگه دار حسیب
دامن و جیب مکن جهد که زربفت کنی
جهد آن کن که مگر پاک کنی دامن و جیب
زیور و زیب زنان است حریر و زر و سیم
مرد را نیست جز از علم و خرد زیور و زیب
کی شود عز و شرف بر سر تو افسر و تاج
تا تو مر علم و خرد را نکنی زین و رکیب؟
خویشتن را به زهِ بهمان، وَ احسنت فلان
گر همی خنده و افسوس نخواهی، مفریب
خجلت عیب تن خویش و غم جهل کشد
کودکی کو نکِشد مالش استاد و ادیب
پند بپذیر و چو کرهٔ رمکی سخت مرم
جاهل از پند حکیمان رمد و کره ز شیب
سخن آموز که تا پند نگیری ز سخن
پند را باز ندانی ز لباسات و فریب
نه غلیواج تو را صید تذرو آرد و کبگ
نه سپیدار تو را بار بهی آرد و سیب
سر بتاب از حسد و گفتهٔ پر مکر و دروغ
چوب بر مغز مخر، جامهٔ پر کیس و وریب
ای برادر، سخن نادان خاریست درشت
دور باش از سخن بیهدهش، آسیب، آسیب!
زرق دنیا را گر من بخریدم تو مخر
ور کسی بر سخن دیو بشیبد تو مشیب