ز همپرواز اگر مرغی فتد دور
قفس باشد به چشمش گلشن حور
گرش افتد به شاخ سرو پرواز
نماید شاخ سروش چنگل باز
۳
رمد طبعش ز فکر آب و دانه
ارم باشد بر او صیادخانه
نهد گل زیر پا آسیب خارش
نماید آشیان سوراخ مارش
نه ذوق آنکه افشاند غباری
کشد مرغولهای در مرغزاری
۶
نه آن خاطر که بر آزاده سروی
کند بازی به منقار تذوری
ز باغ و راغ در کنجی خزیده
سری در زیر بال خود کشیده
دل شیرین که مرغی بستهپر بود
پرش ساعت به ساعت خستهتر بود
۹
ز بس غم شد بر آن مرغ غمآهنگ
سرابستان خسرو چون قفس تنگ
دگر مرغان پر اندر پر نواساز
غم دل بسته او را راه پرواز
ز ناخوش بانگ آن مرغان گستاخ
بر آن شد تا پرد زان گوشهٔ کاخ
۱۲
نهد بر شاخساری آشیانه
شود ایمن از آن مرغان خانه
ز کار خویش بردارد شماری
کند کاری که ماند یادگاری
به پرگاری کشد طرح اساسی
که از کارش کند هر کس قیاسی
۱۵
به شغلش خویش را مشغول دارد
ز خسرو طبع را معزول دارد
یکی را از پرستاران خود خواند
کشید آهی و اشک از دیده افشاند
که دیدی آشناییهای مردم
به مردم بیوفاییهای مردم
۱۸
بنامیزد زهی یاری و پیوند
عفا الله زان همه پیمان و سوگند
چه تخمی رست از آب و گل من
دلم کرد این، که لعنت بر دل من
تو او را بین که ما را خواند بر خوان
خودش فرمود دیگر جا به مهمان
۲۱
به بازار شکر خود کرده آهنگ
مرا اینجا نشانده با دل تنگ
چه اینجا پاس این دیوار دارم
همانا فرضتر زین کار دارم
به خسرو ماند این بستانسرایش
موافق نیست طبعم را هوایش
۲۴
در این آب و هوا بوی وفا نیست
به چشم نرگس باغش حیا نیست
فقیر آن بلبلی، مسکین تَذَروی
که اینجا با گلی خو کرد و سروی
یک نزهتگهی خواهم شکفته
غزالی هر طرف بر سبزه خفته
۲۷
نم سرچشمهها پیوسته با نم
بساط سبزهها نگسسته از هم
صفیر مرغکان بر هر سر سنگ
گلش خوشرنگ و مرغانش خوشآهنگ
چنین جایی برای من بجویید
بپویید و رضای من بجویید
۳۰
کزین مهماننوازیهای بسیار
بسی شرمندهام از روی آن یار
به این مهمانی و مهماننوازی
توان صدسال کردن عشقبازی
بزرگی کرد و مهمان را نکو داشت
چنین دارند مهمان را که او داشت
۳۳
فرونگذاشت هیچ از میزبانی
که برخوردار باد از زندگانی
چه زهرآلود شکّرها که خوردیم
چه دندانها که بر دندان فشردیم
زهی مهمانکش آن صاحبسرایی
که آید در سرایش آشنایی
کند از خانه و مهمان کرانه
گذارد خانه با مهمانِ خانه