فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵

آن قوم که دلشان ز دورنگیها رست

سجاده بدوشند و می‌ناب به دست

بتخانه و کعبه پیششان یکسانست

دیدارپرستند نه دیوارپرست