فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۹

چندم ای اشک به تاراج محبت خیزی

پی خونریزی ارباب ملامت خیزی

ای اجل بر سر بالین من آیی ترسم

که به امید نشینی و به حسرت خیزی

پای دل بوسم و گویم که مبادا در حشر

تا که از زخم ملامت به سلامت خیزی

تو پس زانوی رشک ای دل و او پهلوی غیر

نشود گر تو ازین حلقه صحبت خیزی

نشئه‌ی درد فصیحی به دلت باد حرام

از غم آباد بلا گر به سلامت خیزی