کوش تا سیراب از بحر تماشا نگذری
همچو موج هرزه گرد از روی دریا نگذری
گر ز گمراهی رهت بر شهر درمان اوفتد
تا توانی بر شبستان مسیحا نگذری
لخت لختم تشنه دیدار تست ای برق غم
چون به کوی ما رسی بر جان تنها نگذری
نکهتیام بار کنعان بسته از مصر ای صبا
عصمت من پاس داری بر زلیخا نگذری
از دیار زخم ما ای مرهم آسودگی
گر همه الماس باشی بیمحابا نگذری
ای کبوتر هر کجا بر خاک افتد نامهام
کوی یار ماست آن زنهار از آنجا نگذری
بر فصیحی بال خواهش بیمحابا میزنی
بیادب پروانهای بر محفل ما نگذری