فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷

عشق کو تا آتشی در خرمن اخگر زنم

چتر شاهی بر سر اورنگ خاکستر زنم

لعل شاهنشاهیم بر خاک عجزم افکنید

تا دو روزی خنده بر رسوایی افسر زنم

از لب زخم شهیدان طالعی گیرم به وام

تا مگر بوس مرادی بر لب خنجر زنم

سالها بودم سرشک و دیده‌ای نگداختم

ناله‌ای گردم مگر آتش به گوشی در زنم

آبروی عفو را بر خاک نتوان ریخت لیک

حله‌ای از شعله‌پوشم غوطه در کوثر زنم

در زدم یک عمر و زین نه دیر نامد یک جواب

حلقه یک چندی فصیحی بر در دیگر زنم