تاب خورشید رخت از تب فزونتر بود دوش
آتشم چون شمع جای خاک بر سر بود دوش
از عرق میریخت شبنم بر رخ گلهای حسن
عید آب خضر با نوروز کوثر بود دوش
آن تنی کز ناز تاب بار رعنایی نداشت
آه کز بیداد تب در آب و آذر بود دوش
از تبت تا صبح بیماران غم میسوختند
بر شهیدان تو گویی روز محشر بود دوش
در فراق چشم بیمار تو خواب ناز را
پهلوی آسودگی بر نیش نشتر بود دوش
دست غم بادا قوی بازو که اندر سینهام
هر نفس آزرده صد نوک خنجر بود دوش
از تهیدستی فصیحی هیچ قربانت نکرد
زآنکه چشم گوهر افشانش در اخگر بود دوش