گرت بود جگری سوختن ز داغ آموز
ورت هوای شکفتن بود ز باغ آموز
چو روزگار شود تیره بر تو روشن شو
طریق ما ز گهرهای شب چراغ آموز
به نکهتی ز گلستان دهر خرم باش
تو کیمیای قناعت هم از دماغ آموز
فروش جسم و ز بازار شعله جان بستان
وگر ندانی این شیوه از چراغ آموز
به جان مضایقه با دشمنان خویش مکن
بیا به میکده و همت از ایاغ آموز
چنان بخند که لب هم نگردد آگه از آن
ادب ز انجمن شاهدان باغ آموز
مریز داغ به صحرا مرید گلشن باش
ترا که گفت فصیحی روش ز زاغ آموز