فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

غمش به تازه ندانم چه مدعا دارد

که فکر مرهم بهبود زخم ما دارد

چکیده دل دردست آسمان در کین

به زخم ما چو رسد شربت دوا دارد

کدام صورت زشت اندرین بهشت آمد

که باز آینه‌ام شکوه از صفا دارد

بسوخت بلبل و خاکسترش ز شوق هنوز

به بوی گل سرآمیزش صبا دارد

گسسته تار فصیحی ز هجر ناخن غم

نهفته زیر لب شوق صد نوا دارد