فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

آشفته‌تر از ماست بسی انجمن ما

بی نور بود شمع طرب در لگن ما

بر ناصیه غنچه ما نقش طرب نیست

شرمنده برون رفته نسیم از چمن ما

بتخانه عشقیم به طوف در ما آی

مستند ز یک جام بت و برهمن ما

نشکفته بماندیم به گلزار شهادت

پاشند مگر گرد غمی بر کفن ما

از سوختن ما نشود هیچ تسلی

خوش بر سر لطف آمده پیمان‌شکن ما

شمعیم مکش کز تب حسرت بگدازیم

بگذار که بگذارد که بگدازد ازین شعله تن ما

تا حرف دل ریش فصیحی به تو گفتیم

خوناب الم می‌چکد از هر سخن ما