چون ز تنهایی غربت برهانم خود را؟
من که عاجز شده ام در وطن از تنهایی
هر که از یار جدا ماند، دلش می سوزد
بدعت ما نبود سوختن از تنهایی
کم نگردد غم آن سرو قبا پوش طرب!
که برآورد [مرا در] کفن از تنهایی