از بس که دارم زین چمن، درد و غم آوارگی
چون گل به جیب و دامنم، بی سعی ریزد پارگی
ای همنشین بهر خدا، بگذر ز فکر چاره ام
ترسم من بیچاره را، افزون شود بیچارگی
گردون اگر داند که من، مرد سفر کردن نیم
در مسکن خویشم دهد، چون آسیا آوارگی