غم و اندوه که پیمانه ده داغ دلند
نگذارند که در میکده تنها باشم
من و ابر مژه، کز بارش نیسانی او
هر کجا پای نهم، بر لب دریا باشم
همچو کهسار، به زورم نتوان بود به شهر
موسم لاله چو در دامن صحرا باشم