وحشی بافقی » دیوان اشعار » ترکیبات » سوگواری بر مرگ شاه

از چه رو خاک سیه گردون به فرق ماه کرد

مشعل خورشید را گردون چرا پر کاه کرد

از چه رو بر نیل ماتم زد لباس عافیت

هر که جادر ساحت این نیلگون خرگاه کرد

این چه صورت بود کز هر گوشه زرین افسری

زد به خاک ره سر و افسر ز خاک راه کرد

چیست افغان غلامان شه باقی مگر

آسمان بی‌مهریی با بندگان شاه کرد

آه کز بی‌مهری گردون شه باقی‌نماند

از چه باقی ماند عالم چون شه باقی نماند

پشت نه گردون ز کوه محنت ما بشکند

آری آری کوه درد ما کمرها بشکند

جای آن دارد که همچون بندگانش آسمان

آنقدر سر بر زمین کوبد که سد جا بشکند

باز اگر آرد به گردش جام زرین آفتاب

جام زرین بر سر این چرخ مینا بشکند

ور کند دیگر ثریا خنده دندان نما

از سر کین چرخ دندان ثریا بشکند

کس چه حد دارد که خندد در عزای اینچنین

خود چه جای خنده باشد در بلای اینچنین

هست این بزمی که عمری عنبر تر ریختند

کاین زمان خاک سیه بر جای عنبر ریختند

این حریم خسروانی را که می‌پاشند کاه

قرنها بر یکدگر سد تودهٔ زر ریختند

وین بساط پادشاهی کاندر او ریزند اشک

سالها بر روی هم سد گنج گوهر ریختند

روز محشر هم عجب کز خاک سر بیرون کنند

بس کزین غم خاکساران خاک بر سر ریختند

این چه آتش بود ای گردون که بر عالم زدی

دود از عالم برآوردی ، جهان بر هم زدی

چون علم ای سرفرازان فوطه در گردن کنید

چاکها در جامه همچون شده تا دامن کنید

دود بر می‌خیزد از مشعل به آن آهن دلی

کم نیند از وی شما هم سوز خود روشن کنید

شب بسوزید و چو شمع مرده روز از مسکنت

چهره پر خاک سیه در گوشه مسکن کنید

رو بتابید آتشین رویان ز گلشن بعد از این

همچو آتش جای در خاکستر گلخن کنید

زین عزا برخاست دود از آتشین رخساره‌ها

رخ به خاکستر نهان کردند آتش پاره‌ها

شاه باقی کو ز عالم رفت عمر میر باد

نیر اقبال او چون مهر عالمگیر باد

تا چو زنجیر است موج آب در پای چنار

دشمن او دست بر سر ، پای در زنجیر باد

در دبیرستان گردون تا نشان یابد ز تیر

خصم بی تدبیر او یارب نشان تیر باد

تا ابد سرسبز و خرم نخل این بستان سرا

سد چو وحشی اندر آن بستان سرا دستان سرا